این روزها ………

واقعا نمیدونم چرا این روزها دست و دلم به نوشتن نمیره، و وقتی نمیره هیچ کاریش نمیشه کرد… شاید بیش از اندازه خودم رو مشغول کردم. معلم نقاشیم برای همیشه رفت امریکا و من یه دفعه یه دوست خیلی خوب و یه استاد رو از دست دادم . من موندم و یه تابلوی ۱۲۰ در ۸۰ با ده تا پرتره ی توش! که با پر رویی شروعش کرده بودم. یه کار سخت. تموم آدمها با لباسهای خاص و پر از تور و گل و حریر… به پیشنهاد معلمم پیش یه استاد جدید رفتم… و هم زمان ترم یک و دوی مبانی هنرهای تجسمی رو ثبت نام کردم. دریچه ای به دنیایی خاص و لذت بخش. استاد جدید و کلاس رو خیلی دوست دارم. دی ماه شده و امتحانات و ورقه ها هم مشغولم کرده… خلاصه حسابی سر خودم رو شلوغ کردم… اومدم که بگم شب یلدا بی نهایت خوب برگزار شد… ماهی و انار و آجیل و باسلوق و گوشت دادیم به خانواده هامون و کلی انرژی جمع کردیم…

با تشکر از این  دوستانی که تو خرید شب یلدا ما رو یاری کردن : دوست خوبم راضیه شریفیان، مریم ترکمن ، زهرا ابوالحبیب، لیلا احمدی نژاد، خانم احمدی، خانم کیخایی، مریم جمشیدی، ندا قویدل، خانم قاسمپور، علیشاه صمدی عزیز، فرشید ملکان (جواهری ملکان) ، لیلا مهرابی، معصوم عزیزم، آزاده، دوست خوبم شبنم از کانادا، دوست عزیزم شیده از فرانسه، فتاح جبلی، مریم مهربون، بهاره رییسی، رهگذر نازنین….. اگه کسی مبلغی ریخته و بهم خبر نداده لطفا خبر بده… یه مقدار پول به حسابم اومده که نمیدونم کیا ریختن و برای چی…

ضمنا ممنونم از هاله عزیز برای خرید کلی وسایل برای شب یلدای یه خانواده نیازمند.
و ممنونم از مرتضی عزیز که از اونور دنیا همچنان صندوق قرض الحسنه ای رو که خودش استارت زده تغذیه میکنه. مرتضی نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم فقط امیدوارم دعای این همه آدم که با کمک های مالی تو گره از کارهاشون باز میشه همیشه بدرقه راهت باشه تا زندگیت لبریز از سلامتی و عشق و ثروت و شادی بشه…
و ممنونم از خانم همایونی عزیزم برای کمک به صندوق قرض الحسنه مون.
  
*این خانواده تو این هوای سرد بخاری ندارن.
* این دو تا بچه هم که یکی شون کلاس چهارمه و اون یکی کلاس اول آرزوشون داشتن تخته…
*این دختر خانوم که نرم افزار خونده دنبال کاره.  
* برای عروسمون جهاز میخواهیم…. .

آخی هر بار میام اینجا و مینویسم انگار ساعتها عبادت کردم انقدر که لبریز انرژی روحانی میشم… فکر کنم عشقی که شماها همراه با کمکهاتون برام میفرستید این انرژی رو بهم میده… از همه تون ممنونم.

**راستی کسی یه آشنای خیلی بزرگ تو شهرداری نداره؟ خیلی بزرگ ها خیلی …

ادامه مطب

سالهاست که من شب یلدا خودم نیستم… سالهاست….

سالهاست آذر ماه که می رسه همه دغدغه ام میشه شب یلدا... این که چطور میتونم این شب رو برای خانواده هایی که همه ی روزهای زندگی شون به تاریکی و بلندی شب یلداست، تبدیل کنم به یه شب به یاد موندنی، شاد و پر خاطره… سالهاست که خودم هیچ شب یلدایی ندارم… هیچ جایی نمیرم و هیچ کسی هم خونه ام نمیاد، یعنی انقدر از چند روز قبلش دویدم و اون روز انقدر کار کردم که گاهی فردای یلدا با حسرت یادم میفته که شب یلدا فال حافظ نگرفتم! انگار شب یلدای من تو شب یلدای اونایی که خوشحالی شون همه ی  فکر و ذکرمه گم میشه. وقتی از چند روز قبل از یلدا تو فکر خرید برای ۳۰ تا خانواده ام انگار یه مهموونی بزرگ دارم… برای این همه آدم خرید آجیل و انار و گوشت و مرغ و شیرینی و ماهی و…
نگاهم رو گونی های بزرگ پسته و تخمه میگرده… از فروشنده می پرسم بادوم هندی چی؟ دارین؟ به ماهی فروش میگم شکمشون رو خالی کن اما سر و دمشون رو نزن… به مرغ فروش برای دهمین بار تاکید میکنم که سر ساعت ده مرغ ها رو بفرسته…  دوباره به مسئول خرید گوشت زنگ میزنم و تاکید میکنم که به محض رسیدن گوشت بهم زنگ بزنه… انارها رو بر میدارم و کمک فروشنده میریزم تو کیسه و میگم تو رو خدا دقت کن خراب نباشن، این مهمون ها خیلی خاصن و تو دلم میگم اینا مهمون خدا هستن …

از چند روز قبل از شب یلدا دایم کامنتها و ایمیلم رو چک میکنم و ته دفترم پولهایی که جمع شده رو یادداشت میکنم. به هر کی که میشناسم زنگ میزنم تا ببینم چقدر میتونم پول جمع کنم. برای من یلدا یه  اتفاق ساده نیست. بلندترین شب سال نیست برای من یلدا یه تحوله… یلدا که میشه من دیگه خودم نیستم من دختری میشم که همه ی سال حسرت خوردن آجیلهایی رو داشته که هر روز از کنارمغازه اش رد میشده. میشم مادری که که کمرش زیر بار مشکلات زندگی خم شده و دون کردن انار برای بچه هاش، شده یه آرزو… میشم پدری که صبح تا شب جون میکنه تا بتونه شکم بچه هاشو با نون خالی سیر کنه و گوشت و مرغ شده براش افسانه… میشم پسرکی که یادش رفته ماهی چه مزه ای داره… سالهاست که من شب یلدا خودم نیستم… سالهاست….

*این عروس و داماد حتی پول ندارن یه مهمونی ساده بگیرن یا ۴ تا تکه مایحتاج زندگی رو تهیه کنن تا بتونن برن سر خونه زندگی شون…  داماد دیپلمه است و دنبال کار هم میگرده.

*ممنونم از پوپک گلم برای کمک به زلزله زده های آذربایجان.
*محبوبه یوسفی عزیزم از کانادا ممنونم برای هدیه ی یه گوسفند به خانواده هامون.
*گفتم که برادرم داره برای کمک به زلزله زده های آذربایجان پول جمع میکنه تا خودش بره اونجا، ممنونم از محبوبه یوسفی عزیز و دوستای خوبش تو کانادا و پریسای عزیزم از یزد برای کمک مالی به زلزله زده هامون.

*ممنونم از مریم عزیزم برای هدیه دو تا گوسفند به خانواده هامون.
* یه دنیا تشکر از مریم عزیزم و سارینای گلم برای کمک به خانواده هامون.
*ممنونم از هاله عزیز برای خرید یه عالمه مواد غذایی عالی و هدیه اش به یکی از خانواده های بسیار نیازمندمون.
*متشکرم از الهه گل برای هدیه مبلغی پول برای تهیه  شیر خشک کودکی که مامان نداره.
*ممنونم آزاده عزیز برای هدیه ی یه گاز به خانواده ای که گاز ندارن.
*متشکرم از ندای عزیز برای هدیه مبلغی پول برای تهیه مواد غذایی برای ۷ خانواده نیازمند.
*ممنونم از مرجان عزیزم از کانادا برای هدیه  یه گوسفند به خانواده های نیازمندمون.
*یه دنیا تشکر از نسرین پورآقایی عزیز برای هدیه مبلغی پول برای تهیه ی کتاب برای دانشجومون و شیرخشک برای کودکی که مامان نداره.

راستی اگه دلتون خواست پیج چند قدم نزدیکتر به خدا تو فیس بوک رو به دوستاتون معرفی کنین….

ادامه مطب

دختر فراری

نامه های مچاله شدشو میده دست من و میگه بخونید اینا رو از پشت کمد پیدا کردم… نامه رو باز میکنم… نوشته مادر من آخه تو چقدر احمقی! تو که دیدی شوهرت معتاده خوب چرا دیگه منو به این دنیای لعنتی آوردی؟ خسته شدم از بس از مدرسه اومدم و دیدم صورتت باز کبوده از کتکهایی که خوردی. آخه چرا با این آشغال زندگی میکنی؟ من بیچاره تو قشنگ ترین روزهای زندگیم باید آمار چرت زدن های بابام و ظرف های شکسته و کتکهایی که تو خوردی میشد تفریح زندگیم؟  همه ی کاغذ پاره هایی که مادر پیدا کرده رو میخونم. تو دلم میگم شاید منم اگه این همه بدبختی داشتم از خونه فرار میکردم…. مادر بدبخت مستاصل میگه حالا کجا برم؟ کجا دنبالش بگردم؟ …… یه هفته تکه تکه  لباس هاشو جمع میکرده میورده مدرسه میداده دست دوستاش تا بتونه روز آخر فرار کنه…. یکی از بچه ها میگه فکر کنم خونه فلانی رفته باشه و مادر دو دستی میزنه تو سرش میگه اونا؟ اونا که خیلی خانواده افتضاحی هستن و گریون میره تا شاید سر نخی پیدا کنه….

میره و من فکر میکنم دخترک با تموم حماقتهایی که کرده اما واقعا درست نوشته ها… خوب وقتی میدونی که شوهرت معتاده چرا بچه دار شدی؟ حالا خدا رو شکر که این همین یه دونه است خیلی های دیگه به پیشنهاد دوستاشون دومی و سومی  رو هم آوردن که شوهرشون اهل شه!!!!


محمد جان خدا وکیلی تهدیدت کارساز بود!! تند تند بیا و تهدیدم کن…

*ممنونم از دوست خوبم هاله برای هدیه یه عالمه میوه و مقداری لباس به خانواده های نیازمندمون.
*ممنونم از دوست خوبم خانوم همایونی عزیز برای کمک به صندوق قرض الحسنه مون .
*ممنونم از پروانه خیرابی عزیز برای هدیه مبلغی پول به خانواده های نیازمندمون.

*مدرسه اشکان دارن کمکهای نقدی و غیر نقدی شونو جمع میکنن برای زلزله زده هایی که از سرما زندگی براشون غیر ممکن شده و خودشون هم مستقیما وسایل رو به دست زلزله زده ها میرسونن.(این دومین باره که دارن این کارو میکنن)  من قبولشون دارم چون ۳ ساله که این زن و شوهر نازنین (مدیر مدرسه  و خانومش) رو میشناسم و میدونم که چقدر آدم حسابی و درست هستن اگه کسی دوست داره میتونه به این طریق کمکهاشو بده تا به دست هم وطنهای خوبمون برسونیم.

دانشجویی که تو پست قبل نوشتم که نیاز مالی داره این کتابها رو احتیاج داره  آمار و کاربرد آن در مدیریت:دکتر عادل آذر
حقوق تجارت بین الملل:دکتر عبدالحسین شیروانی.انتشارات سمت مدیریت تولید و عملیات:دکتر هایده متقی.دانشگاه شهید بهشتی
و چند تا جزوه کپی شده از کتاب خود استاد که باید از دانشکده بخش انتشارات تحویل بگیره. .
.این دختر خانوم که ادبیات خونده دنبال کار میگرده
. ما همچنان برای این نوزاد بی مادر شیر خشک نیازمندیم
. این خانواده چراغ گاز ندارن.
. دو تا دانش آموز که رشته شون کامپیوتره برای انجام کارهاشون کامپیوتر نیاز دارن.
. این دخترکمون که پدرش فوت کرده و مادرش هم تو کودکی رهاش کرده و با کمک شماها دیپلمشو گرفت حالا دانشگاه قبول شده هم دنبال یه کار نیمه وقته که بتونه خرج دانشگاهشو در بیاره هم ۴۰۰ تومن شهریه اش رو قرض کرده
زهرا جان که نوشتی سیسمونی نیاز داری کامنتها رو بخون صفورا راهنماییت کرده.

*** پارسال انقدر صحنه هایی از حروم و هدر شدن غذاهای نذری تو ماه محرم رو دیدم که گفتم سال دیگه پیشنهاد میدم که اگه تو این روزها نذری دارید شاید اگه مواد خامش رو هدیه بدید بیشتر اطعام کرده باشید تا این که بپذید و احتمالا حروم و هدر شه… البته این یه پیشنهاده …

ادامه مطب