سالهاست آذر ماه که می رسه همه دغدغه ام میشه شب یلدا... این که چطور میتونم این شب رو برای خانواده هایی که همه ی روزهای زندگی شون به تاریکی و بلندی شب یلداست، تبدیل کنم به یه شب به یاد موندنی، شاد و پر خاطره… سالهاست که خودم هیچ شب یلدایی ندارم… هیچ جایی نمیرم و هیچ کسی هم خونه ام نمیاد، یعنی انقدر از چند روز قبلش دویدم و اون روز انقدر کار کردم که گاهی فردای یلدا با حسرت یادم میفته که شب یلدا فال حافظ نگرفتم! انگار شب یلدای من تو شب یلدای اونایی که خوشحالی شون همه ی  فکر و ذکرمه گم میشه. وقتی از چند روز قبل از یلدا تو فکر خرید برای ۳۰ تا خانواده ام انگار یه مهموونی بزرگ دارم… برای این همه آدم خرید آجیل و انار و گوشت و مرغ و شیرینی و ماهی و…
نگاهم رو گونی های بزرگ پسته و تخمه میگرده… از فروشنده می پرسم بادوم هندی چی؟ دارین؟ به ماهی فروش میگم شکمشون رو خالی کن اما سر و دمشون رو نزن… به مرغ فروش برای دهمین بار تاکید میکنم که سر ساعت ده مرغ ها رو بفرسته…  دوباره به مسئول خرید گوشت زنگ میزنم و تاکید میکنم که به محض رسیدن گوشت بهم زنگ بزنه… انارها رو بر میدارم و کمک فروشنده میریزم تو کیسه و میگم تو رو خدا دقت کن خراب نباشن، این مهمون ها خیلی خاصن و تو دلم میگم اینا مهمون خدا هستن …

از چند روز قبل از شب یلدا دایم کامنتها و ایمیلم رو چک میکنم و ته دفترم پولهایی که جمع شده رو یادداشت میکنم. به هر کی که میشناسم زنگ میزنم تا ببینم چقدر میتونم پول جمع کنم. برای من یلدا یه  اتفاق ساده نیست. بلندترین شب سال نیست برای من یلدا یه تحوله… یلدا که میشه من دیگه خودم نیستم من دختری میشم که همه ی سال حسرت خوردن آجیلهایی رو داشته که هر روز از کنارمغازه اش رد میشده. میشم مادری که که کمرش زیر بار مشکلات زندگی خم شده و دون کردن انار برای بچه هاش، شده یه آرزو… میشم پدری که صبح تا شب جون میکنه تا بتونه شکم بچه هاشو با نون خالی سیر کنه و گوشت و مرغ شده براش افسانه… میشم پسرکی که یادش رفته ماهی چه مزه ای داره… سالهاست که من شب یلدا خودم نیستم… سالهاست….

*این عروس و داماد حتی پول ندارن یه مهمونی ساده بگیرن یا ۴ تا تکه مایحتاج زندگی رو تهیه کنن تا بتونن برن سر خونه زندگی شون…  داماد دیپلمه است و دنبال کار هم میگرده.

*ممنونم از پوپک گلم برای کمک به زلزله زده های آذربایجان.
*محبوبه یوسفی عزیزم از کانادا ممنونم برای هدیه ی یه گوسفند به خانواده هامون.
*گفتم که برادرم داره برای کمک به زلزله زده های آذربایجان پول جمع میکنه تا خودش بره اونجا، ممنونم از محبوبه یوسفی عزیز و دوستای خوبش تو کانادا و پریسای عزیزم از یزد برای کمک مالی به زلزله زده هامون.

*ممنونم از مریم عزیزم برای هدیه دو تا گوسفند به خانواده هامون.
* یه دنیا تشکر از مریم عزیزم و سارینای گلم برای کمک به خانواده هامون.
*ممنونم از هاله عزیز برای خرید یه عالمه مواد غذایی عالی و هدیه اش به یکی از خانواده های بسیار نیازمندمون.
*متشکرم از الهه گل برای هدیه مبلغی پول برای تهیه  شیر خشک کودکی که مامان نداره.
*ممنونم آزاده عزیز برای هدیه ی یه گاز به خانواده ای که گاز ندارن.
*متشکرم از ندای عزیز برای هدیه مبلغی پول برای تهیه مواد غذایی برای ۷ خانواده نیازمند.
*ممنونم از مرجان عزیزم از کانادا برای هدیه  یه گوسفند به خانواده های نیازمندمون.
*یه دنیا تشکر از نسرین پورآقایی عزیز برای هدیه مبلغی پول برای تهیه ی کتاب برای دانشجومون و شیرخشک برای کودکی که مامان نداره.

راستی اگه دلتون خواست پیج چند قدم نزدیکتر به خدا تو فیس بوک رو به دوستاتون معرفی کنین….