خود سانسوری

وقتی تازه شروع به وبلاگ نویسی کرده بودم و تعداد معدودی خواننده داشتم  خیلی راحت می نوشتم. بی دغدغه از این که ممکنه یه نوشته ام دلی رو ناخواسته بیازاره یا کسی به خودش بگیره که این نوشته مربوط به اونه! بر عکس دنیای واقعی که مجبوری خیلی از اوقات خودت نباشی! در حالی که ناراحتی و کلافه ای ماسک خوشحالی به صورتت بزنی تا طرف مقابلت نفهمه که ناراحتی، یا جایی بری که دوست نداری بری یا از کسی پذیرایی کنی که خیلی هم مشتاق دیدارش نیستی! و اتفاقاتی از این قبیل که همه مون بارها و بارها تجربه اش کردیم … اینجا تو این دنیای مجازی خوشحال بودم که میتونم اونی باشم که هستم، بی هیچ ماسکی! که اگه دلم از یکی گرفته بیام و بنویسم که وای چقدر امروز دلم گرفته چون یه نفر اینطوری دلمو شکسته. اونوقت خواننده های وبلاگم بیان و با کامنتهای قشنگشون بهم دلداری بدن. یا اگه یه روز لبریز عشق رامینم بیام و راحت در باره عشقی بنویسم که هنوز بعد از نوزده سال برام کهنه و تکراری نشده…اما حالا بعد از گذشت ۷ سال وبلاگ نویسی در حالی که تمام فامیل و بستگان خودم و رامین و همکارانم و افراد اداره و همسایه و سوپری! و … خواننده  نوشته ها من، احساس میکنم چقدر دست و پام تو نوشتن بسته است.
 یکی از دلایلی که عاشق اینجا بودم همین بود که اینجا خودم بودم. خود واقعیم! لازم نبود وقتی دلم گرفته حسمو پنهان کنم میومدم و مینوشتم.. اما حالا میخوام بنویسم که رامین برای تولدم فلان کارو کرد تا خوشحالم کنه میترسم بگن پز اومد! میخوام بنویسم خونه ای که چند سال پیش خریدم اینطوری شده میگم نکنه بگن خواست بگه من خونه خریدم! میخوام بنویسم تو فلان کنسرتی که رفتم این اتفاق افتاد میترسم بعضی هابگن اه رفته کنسرت! میخوام در مورد زنی بنویسم که با وجود شوهر و بچه با مردی دیگه دوست شده! میترسم چهار نفر که میشناسم  و خواننده اینجان فکر کنن منظورم به اونها بوده! هر مطلبی رو انتخاب میکنم بنویسیم باید تو ذهنم بگردم و ببینم شبیهش تو دوست و فامیل و همکار داریم یا نه! بیان احساساتم برام خیلی سخت شده! یادمه یه بار تو قسمت درباره من ( وبلاگ قبلیم) نوشته بودم رامین دامپزشکه یکی  نوشته بود ای بابا حالا پز نده شوهرت دکتره!‌ واقعیت اینه که موندم چیکار کنم. یا باید دل و بزنم به دریا و فقط به احساسات درونی خودم اهمیت بدم تا اینجا بشه همون بهشت قدیمیم یا این که انقدر خودسانسوری کنم تا دلم بپوسه! 

* این خانم که لگنش شکسته یه پرستار شبانه روزی میخواد.
*این پیرزن مهربون حتی یه تلویزیون هم نداره که بتونه تنهاییهاشو با دیدن برنامه های تلویزیون پر کنه…
* این عروس و داماد لنگ سه میلیون تومن هستن که بتونن یه خونه ۴۰ متری اجاره کنن برن سر خونه زندگی شون، حتی اگه این پول به صورت وام یا قرض باشه. الان ماههاست عروسی کردن اما هر کدوم خونه پدر و مادر خودشونن.
*این خانم پیر برای پول پیش خونهدر مضیقه است.

**ممنونم از آناهیتای عزیز و آرام گلم برای هدیه مبلغی پول به خانواده های نیازمندمون.
**متشکرم از آقای رضا شاد برای این که برای پسر تنها و بی کس پست قبلی ام شغل و جای زندگی پیدا کرد.
** متشکرم از خانم حیدری عزیز برای هدیه یه عالمه اسباب بازی نو و لباس برای کودکان نیازمندمون.
 **ماری عزیزم پولی که برای کمک به بچه های یتیم برام فرستادی به دستم رسید ممنونم عزیز دلم.

***در تاریخ ۲۱ اردیبهشت از بانک معراج ۵۰ تومن پول به حسابم ریخته شده این پولو کی محبت کرده و باید صرف چه کاری کنم؟
***در تاریخ ۶ و ۸ تیر ۳۰ تومن به حسابم ریخته شده یکی از سی تومنها رو میدونم کی ریخته دومی رو نمیدونم لطفا هر کی ریخته خبرم کنه.
 دوستای مهربونم لطفا هر کدوم به حسابم پول میریزید حتما بهم خبر بدید که این پول باید صرف چه خانواده هایی بشه. ممنونم.

 

 

 

ادامه مطب

ورشکستگی

میگه: از وقتی ورشکست شد شیرازه زندگیش از هم پاشید ازغصه سکته کرد و افتاد گوشه خونه و زن بدبختش مجبور شد بره سر کار تا خرج زندگی رو در بیاره . فکرشو بکن یه عمری خوب زندگی کرده باشی حالا مجبور شی بری خونه مردم کارگری. میگم :چند تا بچه دارن؟ میگه: دو تا بچه دارن یکی شون اوتیسم داره و اون یکی هم پارسال که اول دبیرستان بود به خاطر این که پول رفت و آمد به مدرسه رو نداشتن مجبور شد ترک تحصیل کنه و بعد از ناراحتی که نمیتونه بره مدرسه ،خودکشی کرد که البته نجاتش دادن. خلاصه این که رویهم رفته وضعشون افتضاحه. حالا یه عده جمع شدن تا یه پولی جمع کنن یه وانت بخرن تا پدره بره روش کار کنه سه میلیون هم جمع کردن اما تا یه وانت هنوز خیلی کم دارن… میگم غصه نخور خدا بزرگه من مطمئنم جور میشه.
• من شمالم (جاتون خالی) و این روزها فرصتم برای اومدن تو نت کمه. به محض این که بیام تهرون به تمام کامنت گذارهای محترم سر میزنم.
• ممنونم از سارینای گلم که هر ماه برای کمک به نیازمندهامون شرمنده ام میکنه.
• متشکرم از ندای عزیزم برای کمک جهت ثبت نام دانشجوید نیازمند
• متشکرم از برادر خوبم آقای جبلی جهت هدیه مقدار زیادی گیلاس به خانواده های نیازمندمون.
• یه دنیا تشکر از هاله عزیزم جهت هدیه مبلغی پول برای نیازمندهامون.
راستی روز پدر به همه پدرهای مهربون از جمله بابای گل خودم و رامین عزیزم که الان ازش دورم مبارک.

ادامه مطب

وقتی که مرد زن را دو در میکند!

میگه : فکر این کار از موقعی تو ذهنشون جرقه زد که دیدن همسایه شون همچین کلکی به کمیته امداد زده !  این که  از هم جدا شن و  بعد خانومه بره از کمیته امداد یه وام ده میلیونی بابت بی سرپرست بودنش بگیره و بعد یه صیغه محرمیت بخونن و دوباره با هم زندگی کنن و با این وام هم گره از مشکلاتشون باز کنن. آخه خانومه خیلی سختی کشیده بود. مدتها بدبختی کشید تا تونست شوهر معتادشو ترک بده و بعدم یه ماشین قسطی خریدن که مرده روش کار کنه اما  وقتی بیمه اش تموم شد چون پول نداشتن بیمه شو تمدید کنن کار مسافرکشی هم تعطیل شد!  و خانومه حتی پول نداشت هزینه شهریه دانشگاهشو بده…
 اما ظاهرا ترفند همسایه، در ذهن مرد به صورت دیگه ای جرقه زده بود! چرا که بعد از این که خانوم همه جی شو بخشید و صیغه طلاق جاری شد وقتی اومدن از در بیرون شوهر برگشت به زنش گفت: سه ماه فرصت داری که  یه خونه پیدا کنی و از این خونه بری! چون من خیال دارم با کس دیگه ای ازدواج کنم! حتی لباسهاتم که من خریدم اجازه نداری ببری!
و حالا اون زن که با خودش فکر میکرد میتونه با طلاق گرفتن یه گره ای از زندگی باز کنه حیرون و سرگردون مونده که تا دو ماه و نیم دیگه کجا بره و چه خاکی به سرش کنه…
چقدر میتونه نگاه زن و مردی که دارن زیر یک سقف زندگی میکنن ، نسبت به یک اتفاق متفاوت باشه! 
*این پسر ۱۷ ساله که مادر و پدرش از هم جدا شدن و پدرش معتاده و مادرشم شرایط مالی خوبی نداره ویلونه و شبها تو مسجد میخوابه. شاید بشه براش یه پولی جمع کرد که اتاقکی اجاره کنه، یا یه کارکه بتونه شکشو سیر کنه….
*این دانشجوی نیازمند  اگه شهریه دانشگاهشو نریزه نمیتونه امتحانات پایان ترم رو بده.
** ممنونم از مژده گلم برای هدیه مبلغی پول برای خانومی که سرطان داشتند.

ادامه مطب