بازارچه خیره…

این آقای خیر ازکسانیه که هر بار برای مشکل نیازمندهامون بهش زنگ زدم نه نگفته. هر جور بوده مشکلو حل کرده. حتی شده از خواسته خودش زده تا گره از کار یه نفر دیگه باز کنه. میگه: راستش این پوتین رو که شماره اش ۴۲هست و این ساعتو کادو تولد گرفتم. اما دوست دارم شما بفروشید و پولشو صرف هر کی صلاح میدونید بکنید. ساعتو میتونید ببرید نمایندگی تیسوت تو پاساژ پایتخت و در عوضش سه تا ساعت برای سه تا عروس بگیرید. میگم اشکال نداره عکسشو بزارم تو وبلاگم و از طریق وبلاگم بفروشم و بعد پولشو بدم به یه خانواده نیازمند؟ آخه دور و برم کسی سایز پاش ۴۳ نیست.  میگه: نه اشکال نداره.
بین خودمون باشه اگه مامانم ببینه این کارو کردم مسلما دعوام میکنه! دلیلشو نمیدونم. دیروز بهش میگم: مامان راستی آقای جبلی پوتین و ساعتشو آورد خونه مون حالا میخوام عکسشو بزارم تو وبلاگم و ببینم اگه کسی خرید… مامانم فوری میگه: نه بابا نزاری تو وبلاگتها! میگم : مامان جان چرا برای دیگران زندگی میکنی؟ فکر میکنی چه اتفاقی میفته؟ همه میگن یاسمن تو وبلاگش پوتین و ساعت فروخته؟ خوب بگن! مگه تا حالا که همه گفتن یاسمن خوبه چه اتفاق خاصی افتاده! یا مگه این کار چه اشکالی داره؟ و چون ادامه بحث برای جفتمون لذت بخش نیست! بحث رو عوض میکنیم!
  از اونجایی که مامانم اهل اینترنته و پای ثابت وبلاگمه! و میدونم که حتما وبلاگم رو میخونه و نمیشه ازش چیزی رو پنهون کرد از همینجا دستهای مهربونش رو میبوسم و از این که خلاف میلش اینکارو کردم ازش عذر میخوام. مامان قشنگم توقع نداری که برای فروش این دو تا چیز یه مغازه بخرم؟ کنار خیابونم که زشته بفروشم. قربونت برم الهی ازم راضی باش تا تو کارم گره نیفته. قبول؟ بخشیدی؟ ای فدای اون لبخند شیرینت بشم. میدونستم که ماهی…
خوب مشکل حل شد. میدونستم مامان وقتی بفهمه که من چاره ای ندارم قبول میکنه. راستش من قیمتشو نمیدونم. خود این آقا میگفت پوتیها ظاهرا ۳۰۰-۴۰۰ تومن و ساعته ۴۰۰ تومن. پوتین مارکهاش بهش آویزوونه و یه واکس مخصوص با مارک خودشم asolo تو جعبه اشه. ساعت هم با گارانتی تیسوته در جعبه زیبای خود تیسوت. که هفته اول مهر خریده شده و امکان تعویضش هم هست.  مدل و عکسشو میزارم قیمت هم میزاریم همت عالی. اگه کسی از قیمت این پوتین خبر داره لطفا تو کامنتها بنویسه
.

         

   asolo pw matic 100 gv mm

 

                              tissot

به این لینک هم سر بزنید اطلاعات کامل در مورد پوتین هست. این لینکم اطلاعات کامل در مورد ساعت که البته ساعت بندش قهوه ای هست با صفحه شیری.  (عکس با صفحه شیری توی سایت نبود که بردارم!) یادتون باشه که این یه خرید معمولی نیست شما در واقع با این خرید هم خرید میکنید هم پولش میشه مواد غذایی و میره تو خونه یه خانواده نیازمند.

*یه خانوم با لیسانس فلسفه دنبال کاره.
*عروس پست قبل هم دنبال کار میگرده.
*یه آقای حسابدار هم با ۱۵ سال سابقه مدیریت مالی به عنوان پاره وقت کار حسابداری میخواد.
*این دختر خانوم که پدر هم نداره و مادرش با کارگری خرج زندگی و تحصیلش رو میده یه کامپیوتر برای درسش لازم داره.
*ممنون از سودابه اولیایی عزیزم جهت کمک نقدی برای خانوم سرطانی..
*متشکرم از نازگل مهربون برای کمک نقدی جهت تهیه جهاز.

عجب زلزله ای اومد یه لحظه…تازه فهمیدم چقدر جونمو دوست دارم با یه زلزله ۴ ریشتری قالب تهی کردم! همه سالمین؟

محبوب ترین وبلاگ ها

ادامه مطب

باور کنم یا نه؟

همچین که مربا رو میمالم روی نون سنگک داغ میاد تو اتاق و میگه: یاسمن کلاس داری؟ میگم: نه. میگه: پس بیا یه آقایی اومده میگه خیر مدرسه سازه، من گفتم مسئولیت این کارا با تو هست، بعد صبحونه تو بخور. میگم: باشه….                                     

یه آقای تپل. با صورتی گرد و چشمهایی قهوه ای. صورتش به نظر مهربون میاد. با لهجه ترکی. میگه ترک تبریزه. از خوابی میگه که نه سال پیش تو مکه دیده و طبق این خواب هر سال دو سوم از مالشو یا نمیدونم یک سوم (چون لهجه ترکی داره خوب متوجه نمیشم) بر اساس اون خواب وقف حضرت ابو الفضل کرده. میگه چون هر بار به ادارات آموزش و پرورش کمک کردم تو مالم خیانت کردن دیگه پول رو به شخص میدم و به حساب اداره نمی ریزم. میگه دلخور نشید اما همه دزد هستند! برای اطمینان یه نماینده  برای خودم انتخاب میکنم  نه چک نه سفته نه سند نه رسید هیچی ازش نمیخوام. بین من و نماینده،  قران و حضرت ابوالفضل حَکَمه. از عاقبت کسانی صحبت میکنه که تو این مال خیانت کردن. یک ساعتی با هم حرف میزنیم. میگه تو یکی از دهات تبریز گاوداری داره و آخرش میگه ۶۴۰ میلیون تومن بهتون میدم که با شرایطی که خودم میگم باید تو مدرسه  (برای ساخت و ساز) و بین بی بضاعتهای مدرسه خرج شه!

اعتراف میکنم که این رقم برای کمک به مدرسه باور کردنی نیست. وسط حرفهامون از طریق یکی از همکارها یه یادداشت از مدیر به دستم میرسه که حواستو جمع کن طرف کلاهبردار نباشه. نمیدونم چرا حس بدی بهش ندارم. آخه چکار میتونه بکنه؟ حرفامون که تموم میشه میگه اما شرط آخر اینه . ده میلیون از این پول داده میشه به شما که نماینده منی .با این پول باید بری مکه. از جام بلند میشم. میگم من؟ من بچه کوچولو دارم. نمیتونم برم مکه. در حالی که قلبا آرزو دارم که برم تا اون حس خاصی رو که خیلی ها ازش حرف میزنن تجربه کنم البته توانش رو هم دارم اما با بچه کوچولو… نمیشه کس دیگه ای به جام بره؟

اصلا شوخی نداره. میگه قرار اینه. نماینده باید بره. اما میتونی پدر و مادرت رو هم ببری یا با خانواده ات بری. از این ده میلیون حق نداری یه مهر بخری. این مبلغ باید خرج سفر حج شه… حتی حق نداری اونو به کسی ببخشی!
یه حس غریبی نگهم داشته بین زمین و آسمون. من حتی نمیدونم چند درصد حرفهای این مرد که اصلا نمیدونم چطور اومده مدرسه ما درسته. بهش میگم همکارهای من حرفهای شما رو باور ندارن اما من باور میکنم. میگه برای من اصلا مهم نیست. من فقط باید این پولی که امانته دستم برسونم به دست کسانی که مال اونهاست.
در تموم این سالها هرگز به هیچ کسی شک نکردم نه اونی که کمک خواسته نه اونی که خواسته کمک کنه.
این حس دو دلی داره روحمو قلقلک میده. یه آن تصمیمو میگیرم. با خودم میگم حتی اگه این یه شوخی هم از طرف کائنات باشه من نباید دعوتشو  رد کنم. میشینم و میگم قبول. شمارم تلفنمو میگیره با شماره حسابی که قرار بوده مدرسه بده تا پول رو واریز کنه. میگه ۲۵ و ۲۸ مهر در دو قسط پول به حساب واریز میشه و همون شب با تلفن بهتون میگم که هر مقداریش باید صرف چه چیزی بشه…میره و موقع رفتن میگه اسمم علی هست (البته اسمشو کامل میگه اما میگه به کسی نگو) . من نمیدونم واقعا نمیدونم که این یه شوخیه. جدیه. سرکاریه. یا … هیچ کس باورش نمیشه که یه غریبه از تبریز پاشه بیاد اینجا و ۶۴۰ میلیون تومن بده به مدرسه ای که هیچ کسو توش نمیشناسه! بیشتر شبیه سریالهای ماه رمضونه تا واقعیت … باید تا ۲۵ مهر منتظر بمونیم تا ببینیم آخر این داستان چی میشه… پس تا ۲۵ مهر…

*ممنونم از ندای عزیز برای هدیه پول جهت قربانی کردن یه گوسفند برای نیازمندهامون.
*یه دنیا تشکر از مردی از مترو  بابت اهدای پول جهت خرید تلویزیون برای خانواده ای که تلویزیون نداشتند.
الهام عزیزم و ماری نازنین  مبلغی که محبت کردید و برای خانواده های نیازمند ریختید به حسابم نشست.
**این خانوم که به نون شبش محتاجه برای هر آمپول شیمی درمانیش چیزی نزدیک به سه میلیون تومن باید هزینه کنه و حداقل ۶ ماه (هر ماه یه آمپول) باید تزریق کنه. میگه من پولشو نمیخوام هر کس دوست داره آمپول رو بخره بیاره بیمارستان امام من جلوی روش تزریق کنم و بره که بدونه من برای  زنده موندنم باید این آمپول رو بزنم.
**این عروس و داماد که پسر عمو دختر عمو هم هستند ۵ ساله عقد کردن ولی چون بی بضاعت هستن به خاطر نداشتن جهاز (ابتدایی ترین چیزها) نتونستن برن سر خونه زندگی شون.

اینم به درخواست محمد. انتخاب وبلاگ برتر. به وبلاگ محبوبتون رای بدید ….

ادامه مطب

تولد اشکان

اشکان ۵ سالش تموم شد…البته اشکان تولدش ۵ شهریور بود اما به خاطر فوت عموم تولدشو دیشب گرفتم… کیکها هر دو کار دست خودمه. نوش جون…

اشکان و پسر خاله اش ارشیا

ممنونم از برادر خوبم فتاح جبلی برای هدیه دویست کیلو سیب عالی به خانواده های نیازمندمون.
متشکرم از سارینای عزیز که هر ماه مبلغی برای کمک به نیازمندها به حسابم میریزه.
ممنون از دوست مهربان رضاخانی برای کمک به خانوم سرطانی و کمک به شهریه دانشجوی نیازمند.
متشکرم از لیلی عزیزم برای کمک به خانواده های نیازمندمون.
یه دنیا تشکر از قفنوس عزیز برای کمک جهت تهیه یخچال.
آناهیتای عزیزم ممنون مبلغی که ریختی برای خانواده های نیازمند به دستم رسید.

**این خانواده ۵ نفره که نون آور خانواده شون مادره یه تلویزیون دارن که خرابه! در واقع میشه گفت ندارن!
*این دوقلوها هم برای شیر خشکشون نیاز به دستهای مهربون و بخشنده  دارن.

ضمنا روز دامپزشک به همه دامپزشک های خوب از جمله رامین عزیزم مبارک…
 

ادامه مطب