۴۰ جفت چشم، شایدم بیشتر دوخته شده بهم و من دارم در باب عشق ورزیدن صحبت میکنم. مادر و پدرها رو دعوت کردم تا در مورد مشکلات بلوغ و درگیری های خانواده ها با نوجوونهاشون که در سن بلوغ سرگشته و حیرون هستن صحبت کنم. معمولا تو این جور جلسات هیچ متنی از قبل آماده نمیکنم! میسپرمش دست کائنات تا اونی که لازمه گفته بشه. اینبار هم عین دفعات قبل. بحثم از بلوغ و حال و هوای بهاری دخترکانمون که یه لحظه ابریه و یه لحظه آفتابی کشیده میشه به ابراز عشق زن و شوهر به هم در حضور فرزندانشون. میگم بزارید بچه هاتون بفهمن که شما همو دوست دارید. این حس که پدر و مادرم همو دوست دارن یه جور آرامش بهشون میده، یه جور حس امنیت ، حتی اگه اختلاف نظری هم دارید بهتره که اونا متوجه نشن.
مدعوین مرد سرهاشون رو به علامت تایید تکون میدن و خانومها که تعدادشون بیشتره لبخند حاکی از رضایت میزنن. میگم: من و شوهرم انقدر توی خونه بلند جلوی بچه ها به هم گفتیم که همو دوست داریم که گاهی اشکان از اونور خونه داد میزنه مامان و بابا دوستتون دارم. نگار هم که کوچکتر بود همینطور بود. چه اشکالی داره؟ بزارید فرزندتون ابراز احساساتو یاد بگیره! بزارید یاد بگیره که احساسات درونیشو راحت بروز بده تا فردا بلد باشه به شوهرش یا زنش بگه که دوستش داره.
یک ساعت و نیم بی وقفه حرف میزنم و اونها مسخ شده به من چشم دوختن. آخر جلسه چند تا کتاب عالی معرفی میکنم. وقتی اعلام میکنم که جلسه تمومه هنوز نشستن انگار دوست ندارن برن! یا انگار توقع نداشتن کسی مدرسه دعوتشون کنه و بهشون آداب همسرداری یاد بده. بعضی ها میان جلو و میگن عالی بود میشه باز هم از این جلسا ت بگذارید؟ میگم: انشالله بعد از عید. یکی شون میگه: نه تو رو خدا تو همین اسفند. ما شوهرهامونم بگیم بیان…
واقعا چقدر آدب همسر داری بلدیم؟ چقدر به شریک زندگی مون عشق میورزیم؟ من هیچ ابایی ندارم از این که از صبح تا شب هزاران بار به رامین بگم که عاشقانه دوستش دارم و از این که عاشقم شد و منو به عنوان شریک زندگیش انتخاب کرد شکر گزارم… شما چطور؟
*از دیشب تا حالا لاله گوشم درد میکنه! کسی میدونه این چه مرضیه؟
* ممنون از سریرای عزیزم و خانوم کدخدا زاده مهربان و خانوم رشدیه نازنین برای کمک به خانواده ای بی بضاعت. ممنون از صدیقه و هانیه تازنین برای کمک به خانومی نیازمند. متشکرم از زهرا ثمره نازنینم برای هدیه پرده و کمک نقدی به دختری تنها و نیازمند.
* غزیبه عزیز که برام نوشتی اسم وبلاگم هیچ ربطی به متنش نداره تو کامنت پست قبلی جوابتو دادم.
*شراگیم وسایلشو حراج کرده اگه کسی میخواد میتونه سری به اینجا بزنه.
* کسی تو این مسابقه شرکت کرده؟ به نظرتون شرکت کنیم؟
قاصدک
به همین سادگی…
میهمان تنهائی…
در ویرانهای موسوم به محبس خاطرات…
تنهای تنها نشستهام…
و باورهایم را مرور میکنم…
باور دارم که آب هست…
اما در پهنهء دریا…
نه در پیالهء من…
باور دارم که آفتاب هست…
اما در پهنهء آسمان…
نه در سینهء من…
باور دارم که عشق هست…
اما در شهر رویاها…
نه در پسکوچههای غربت این شهر آهنی…
باور دارم که من هستم…
اما جاری در رگهای حقیقتی تلخ…
نه در لابلای قصههای شیرین کودکانه…
کاش باورم اشتباه بود…
فرشید
سلام
خوبین ؟؟؟
به نظر من اینطوری خوبه
یعنی باید بگم عالیه،چرا ما نباید بهم بگیم که همدیگه رو دوست داریم ؟؟؟چون خجالت می کشیم.
چرا خجالت می کشیم ؟؟؟چون تا حالا ندیدیم
اگه از بچهگی پدر . مادرا بهم بگن در آینده هم همین بچه ها به بچه هاشون یاد می دن
ولی یه سوال پیش میاد
چرا وقتی یکی می گه کسیو دوست داره بعضیا سعی می کنن سرکوبش کنن ؟؟؟
موفق باشی
بای
ميم
اجازه خانوم معلم.
خیلی عالی بود. توپ بود اصلا.
ما هم شما رو دوست داریم
حکیم باشی
یاسی جون این طوری که خیلی خوبه
به نظر من همه زوج ها باید آموزش ببینن و اون چیزایی که می دونن به فرزندانشون انتقال بدهند
نازمهر
خیلی دوست دارم توی این کلاسا منم شرکت کنم ولی خوب می ترسم حالا که همسر ندارم جوگیر بشم و هرکی رو که توی خیابون دیدم بهش ابراز علاقه کنم
در کل من آدمیم که وقتی کسی رو دوست دارم بهش می گم و برام مهم نیست این که می گن خودتو کوچیک می کنی یا طرف پررو می شی. وقتی حسی وجودم رو سرشار کرده مطمئنا من بیانش می کنم
من آزادم
این چند وقت چقدر تند تند آپ کردی؟من ۵ تاشو نخونده بودم……..خوشم میاد از هر محصولی ناراحتی زنگ می زنی و اونا هم تحویل می گیرن….البته این جای خوشحالی داره و نشون میده کشور ما در حال پیشرفته..این کار جزئ اصول اولیه CRM است………در مورد همسر داری هم خوشم اومد…….مادر پدر های ما فکر می کردن اگه جلو بچه ها همدیگر رو ببوسند کار زشتیه…….
آناهیتا
منم شمارو دوست دارم…خیلی زیاد
مممد
حالا اگه یکی این وسط واقعا دوست نداشته باشه ریا میشه
دوست داشتن که به حرف و به زور نمیشه
میشه لبخند دردناک
فریمهر
سلام . خیلی خوبه که از تجربیات مدرسه و تدریستون بنویسید. به درد ما معلم های تازه کار می خوره و البته خیلی هم جالب و خوندنیه.
موفق باشید…
پانتی
سلام یاسی جون! صد در صد با حرفات موافقم و نه فقط موافقم بلکه بهش عمل هم میکنم. مثل تو همیشه به دور بریهام میگم بزارین بچه هاتون ببینن که پدر و مادرشون همدیگرو بغل میکنن، میبوسن، شوخی و خنده و جنگولک بازی درمیارن و … تموم این کارا به بچه ها آرامش میده و هنر عشق ورزیدن و دوست داشتن خود و دیگران رو بهشون یاد میده.متوجه میشن که ابراز احساسات جلوی جمع، نه تنها زشت و بد و زننده نیست بلکه خیلی هم زیبا و قشنگه. علاوه بر این، بچه ها ندید بدید بار نمیان که تا یه زن و مرد رو ببینن که دست همدیگرو گرفتن یا همدیگرو بغل کردن، چشماشون از حدقه بزنه بیرون و فکرای ناجور بکنن و هزار تا پیامد دیگه!!! جنبهء بچه ها اینجوری خیلی بالا میره وقتی از کوچیکی ،یه سری مسائل و روابط رو ببینن(البته منظورم روابط خیلی خصوصی نیستااا). مثلا بعضی مادر و پدرها رو دیدم(مثل جاریِ خودم که یه پسر ۱۳-۱۴ ساله و یه پسر ۴-۵ ساله داره)، اصلا نه تنها جلوی بچه ها به همسرشون ابراز علاقه نمیکنن یا حتی دست به گردن هم نمیندازن بلکه مادر خانواده حتی لباسهای کمی لخت و آزاد هم نمیپوشه! مثلا هیچوقت جلوی پسرش، تاپ نمیپوشه!!! یا چه میدونم شلوارک!! ولله من نمیدونم از نظر روانشناسی چقدر این کار درسته، اما از نظر عقل ناقص من، خیلی کار ابلهانه ایه! چون اگه قرار باشه بچه، حتی توی محیط خانواده نتونه مثلا پر و پاچهء مادرشو ببینه و از فیزیک زن یا مرد مطلع نباشه، خوب به نظرم خیلی حریص و بی جنبه بار میاد!! وقتی از کوچیکی، یه سری مسائل توی خانواده، رله و عادی باشه، به همون نسبت برای بچه ها طبیعی و معمولی به نظر میاد. بعد با دیدن یه صحنه ای که مثلا خانومی لباس دکلته پوشیده ، یهو فشارش نمیفته و سریع برای اون خانوم بیچاره شجره نامه صادر نمیکنه!! حالا من خیلی کلی و با مثالهای ساده گفتم!! به نظرم موضوع خیلی عمیق تر از این حرفاست. خودت دیگه کارشناسی.(تازه خلاصه کردم که یه وجب کامنت گذاشتم! خدا بهت رحم کرد)
شاد و سلامت و موفق باشی عزیزم
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به مممد: خوب من نگفتم الکی ادای دوست داشتن در بیارن. اما میتونن حداقل با هم دعوا نکنن که فضای خونه متشنج شه!
شادی
can i ask u what do u teach?
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به شادی عزیزم: کارآفرینی . حقوق کار . بهداشت کار
سانی
کاش به حرف ها و گفته هات عمل کنن و فقط همون ۲ ساعت نباشه و جوگیر شده باشن.
از اونجایی که گفتی خبر بدم که به روز کردم به روزم
موسیو گلابی
انگار این پست به ما ربطی نداشت! همسرمان کجا بود که همسرداری مان باشد؟!
فقط یک حراجی شراگیم بود که به آن کلاش هم قبلاً سر زده بودیم!!!
محبوبه
دردهایی عجیب قریب این روزا زیاد میاد سراغ ادما مثلا من خودم یه بار ابروهام درد میکرد یا خیلی چیزا که واقعا به هر کی بگی خنده اش میگیره …پیش دکتر هم بری میگه برای اعصابه
محبوبه
چرا آدرس مسابقه که گذاشتی فیلتر داره برای من
مممد
باید تنظیم خانواده هم تدریس کنید
درد گوش هم گفتم چیکار کنید
احتمالا به غیبت مردم گوش کردین اینجوری شد
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
درد گوش هم معلوم شد ممنون یه دونه جوش زده رو لاله گوشم!
پامج
حرکت شما به سوی غذای سالم، جامعهی سالم را ارج مینهیم. از تأثیرات خانم دکتر بودنه دیگه . کاریهم نمیشه کرد!
پامج
به به! جالب بود. اما معرفی کتابهای سودمند در این زمینه میتواند برای کسانی که میخواهند بیشتر بدانند و در پی شکستن باورهای غلط خود هستند نیز مثمر فایده خواهد بود. از معرفی کتابها چشمپوشی نفرمایید.
محمد(قایق)
کاملن موافقم البته با رعایت ۲ تا نکته:
اول این که عشق ورزی و بیان علاقه مخصوصه اندرونیه نه وسط جمع. ابراز علاقه جلوی بچه ها از اونجایی که میتونه جنبه ی آموزشی داشته باشه خیلی هم خوبه اما نباید این کار به صورت یک عادت در بیاد و توی هر جمعی (حتی نیمه خصوصی) زن و شوهر از علاقشون به هم بگن. بهترین بیانگر عشق و علاقه بین زن وشوهر، لحن حرف زدن و البته ادب و احترامیه که جلوی جمع برای هم قائل میشن. ابراز علاقه مستقیم در مقابل جمع یک جورایی بی ظرفیته.
اما نکته ی دوم که خیلی مهمتره
نباید اجازه بدیم کلمات ارزش خودشون رو از دست بدن. بیان مکرر کلمات احساسی و عاطفی باعث میشه اون کلمات کاربرد خودشون رو از دست بدن. حتی توی گفتاره روزمره. هیچ لزومی نداره انسان کسی رو که نه دیده و نه میشناسه “عزیزم” و “جونم” و “خوشگلم! ” و… خطاب کنه. اینجوری انسان به مرور در چشم دیگران تبدیل میشه به شخصیتی که ابراز احساساتش از روی عادته و هیچ علاقه ای پشت کلماتش نیست…
اون مطلبی رو هم که یک ماهه میخوام بذارم ولی نمیشه. ببخشید بد قولی میکنم.
من یک پام نائینه یک پام ذوب آهنه یک پام استخره یک پام هم توی رخته خواب (!!) خلاصه سرم حسابی شلووووغه اما اگه خدا بخواد فردا میذارم (انشاالله) موضوعش هم ازدواج بنده است !
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به محمد: منظورتو نفهمیدم من نگفتم بیایید در جمع و تو اتوبوس و تو مترو و تو خیابون به شوهرتون بگید دوستت دارم. من گفتم ابراز علاقه جلوی بچه ها. پدرم به من میگه بدون که من در روز بارها و بارها به مادرت میگم که دوستش دارم. این برای من که یک زن ۴۱ ساله هستم و میدونم که پدر و مادرم همو دوست دارن بازم لذت بخشه چرا که خوشحال میشم از این که هنوز بعد از گذشت سالها اونها عاشق هم هستن.
مورد دومت فکر کنم در مورد قسمتی بود که من در مورد کمکها مینویسم آره؟ اگه اره بگو تا توضیح بدم.
امید(پراکنده گو)
سلام
من خیلی بلدم
یارا
یاسی جون واقعن همینطوره… یعنی تو خونه هایی که دعوا هست بیشترین تاثیر رو بچه هاس متاسفانه… واقعن نگار و اشکان خوشبختن که والدینی مث شما دارن
راستی منم کلی دلم براتون تنگ شده.. امیدوارم دوباره به زودی ببینمتون
sanaz
سلام .
خب به ما هم بگو تو کلاسا شرکت کنیم خب
یاسمن جون آدرس یادت نره
زیبای زندگی
یاسمن جان با حرفات کاملن موافقم.منم همیشه همینطورم و از ابراز عشق ابایی ندارم و اینطوری دخترم هم احساس آرامش و امنیت میکنه و میدونه ما هم دوست داریم و تازه گاهی حسودی میکنه و میگه بابا منو دوست داشته باش.
مسافر (قهوه ی تلخ)
سلام همسایه مهربون
من تا داشتم متن و می خوندم همه اش می ترسیدم که آخرش حتما مادر پدر ها کلی اعتراض کردن و شاید دعوا هم شده باشه!!! ولی انگار مردم خیلی روشن فکر تر از اونی هستن که من فکر می کنم!
کار قشنگی کردی همسایه
باشگاه خبری تحلیلی BBN.ir
با سلام
وبلاگ زیبایی دارید برات آرزوی دو چندان آرزو مندم
خواهشمندیم نظر خود را در مورد ما ذکر کنید لطفا
http://www.BBN.ir
————————————BBN——————–
باشگاه خبری BBN
با بیش از ۵۰۰۰ بازدید در روز پر بازدید ترین وبسایت شمال کشور
و داری لوح تقدیر می باشد
http://www.BBN.ir
از تمام هموطنان عزیز برای همکاری دعوت به عمل می آید
شما میتوانید به باشگاه BBN بپیوندید و منبع درامد خود را تضمین کنید
مریم
سلام امیدوارم خوب خوب باشین
چند وفته وبلاگتون رو می خونم میشه یه لطفی بکنین از پدر محترمتون یا برادرتون راجب بونسای و نحوه پرورشش بپرسین و تو وب لاگتون بزارین.
واقعا ممنون میشم چون تو نت جایی پیدا نکردم که خوب راهنماییم کنه .مرسی
آست - روزمرگی
سلام مامان اشکان !
بابا لانگ تایم نو سی یو !
شاد باشید همیشه و همینطور عاشق بمونید.
ایام بکام
سیاوش تی
سلام و تشکر
به خاطر این همه انرژی و توجه که هزینه میکنید
منتظر حضور شما درسه وبلاگم هستم
جودی
چه قدرمن به این حرف ها احتیاج دارم.
solo
چقدر خوب…
همیشه دوست داشتم مامان و بابام بهم بگن که همدیگرو دوس دارن اما…
محمد(قایق)
سلام، شرمنده دیر جواب دادم. مشغوله مشت زدن به دهان استکبار بودیم و ۲۲ بهمنمون رو در میکردیم.
در مورد قسمت اول یعنی ابراز علاقه در مقابل جمع
بنده چنین منظوری نداشتم که توی مترو یا اتوبوس کسانی لاو میترکون. منظورم جمعهای نمیه خصوصی بود که بعضیها رعایت نمیکنن. بذارید یک مثال بزنم:
توی جمع یک سری همکار و دوست قدیمی نشسته بودم. گوشیه یکی زنگ میزنه، خانومش پشته خطه. حرفهاشون که تموم میشه، گوشی رو قطع میکنه و رو به همکارهاش میکنه و با کلی احساس میگه: من خانومم رو خیییییلی دوست دارم !
به نظر من این نوع ابراز احساسات زیاده رویه…
اما قسمت دوم
یکی از اقوامه ما اهل تهران بود. من از بچگی از این خانوم خیلی خوشم میاومد فقط هم بخاطره شیوه ی گفتارش بود. هر وقت من رو میدید اونقدر تعربف و تمجید میکرد و عزیزم و جونم به خیکم میبست که باورم میشد یک کسی هستم. اونقدر قربون صدقم میرفت که فکر میکردم چقدر من رو دوست داره و چقدر از دیدنم خوشحال شده. خلاصه جوری با کلمات با آدم ور میرفت و شیرین زبونی میکرد که کلی اعتماد به نفسه طرف میرفت بالا. من هم بخاطره همین خیلی خونشون رو دوست داشتم.
بزرگتر که شدم دیدم انگار این سیکله گفتاری برای همه یکسانه. مهم نبود اون طرف من باشم، اعضای خانوادش باشن، یک غریبه باشه، گربه ی سره کوچه باشه…
به همین دلیل من از بچگی با این شیوه ی گفتار میونه ی خوبی نداشتم.
به تعداد انگشتان دست هستند کسانی که توی زندگی من “جان” خطاب میشن. دوست دارم اینجوری احساس خاص بودن بهشون بدم.
در تکمیل حرفهام یک خاطره هم تعربف کنم که بی ارتباط نیست:
زمان امام خمینی شخصی فوت میکنه. اطرافیانه امام از طرف امام مینویسن:
“امام با شنیدن خبر فوت ایشان بسیار ناراحت شدند”
امام هم فکرهاشون رو کردند دیدند چندان از فوت اون شخصیت که مسن هم بوده ناراحت نشدن. به همین دلیل نوشته رو اینگونه تغییر دادن:
“خبره فوت ایشان به امام رسید. خدا رحمتشان کند”
بسیار زیباتر است اگر هر کلمه ای به جای خودش استفاده بشه
پژمان تک دهقان
من به عنوان کسی که می تونم جای پسر شما باشم (۱۸ سالمه) کاملاً حرفهای شما رو تایید می کنم چون کاملاً بهم ثابت شده. وقتی یک بار ندیدم که مادر و پدر دستشان را دور گردن هم بیندازند، وقتی یک بار از دهان هیچ کدامشان “دوستت دارم” را نشنیدم، واقعاً امروز اصلاً نمی تونم بهشون بگم که دوستشون دارم. واقعاً خجالت می کشم وروم نمی شه. گاهی اوقات مادرم حسودی می کنه به فلان دوستش که پسر خرس گنده اش (!) می پره در آغوشش و می گه دوستش دارد، و به من می گه “چرا تو هیچوقت به من اینو نمی گی؟” فکر کنم باید دفعه بعد بهش بگم که خطا از خودشون بوده که هرگز ابراز علاقه رو به ما نشون ندادن.
مطمئنم خود من هرگز در ابراز عشق خساست به خرج نمی دم. من برای کسی که ارزششو داشته باشه آدم دست و دل بازیم!
آشنايي با يك معلول قطع نخاع
آشنایی با یک معلول قطع نخاع
سلام بر یاسمن خانم گل دوست عزیز و بسیار گرامی .
ممنون از لطف بی کرانتان .
گفتاریست نیکو لاکن ما اندر احوال یافتن همسر مانده ایم و هرچه سگ دو میزنیم کفاف کمتر مینمایندندیدندی
لذت بردن از اونچه که دارید را فراموش نکنید بخصوص تندرستی که بزرگترین ثروتهاست
به همه با صدای بلند سلام کنید
مريم
“”از دیشب تا حالا لاله گوشم درد میکنه! کسی میدونه این چه مرضیه؟”””
یاسمن جون فکر کنم خودت راه درمانش را بلد باشی. نه؟؟؟؟
در ضمن خانومی از این کلاس ها می گذاری ما را هم خبر کنم تا م ا هم یاد بگیریم به این مجید خان شما ابراز احساسات کنیم؟
بهانه هایی برای بودن
سلام
منم فکر میکنم ابراز علاقه خیلی خوبه ولی به اندازه ش چون ممکنه توجه بچه ها رو به این سمت بیشتر از معمول جلب کنه
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به مریم: جوش زده بود رو گوشم مریم جون. کلاسم هم برا مادر داشن آموزام بود تو که خودت استادی عزیزم.
سجاد
سلام.
اینکه در مورد بلوغ با اولیای دانش آموزا صحبت میکنید خیلی خیلی خیلی خوبه!
منتها به شرطی که کامل باشه و پدر و مادر ها کامل همه چیز رو به بچه هاشون بگن. فرق نداره دختر یا پسر.
نمیدونم چه درسی میدین تو مدرسه ولی من یادمه راهنمایی بودیم معلم دینی مون در مورد بلوغ به ما گفت که البته فقط یک جلسه بود.
توی دبیرستان هم هیچ کس به ما در مورد بلوغ درسی نداد در مورد تحولات جسمی و جنسی و روحی(که از همه مهمتره).و همیشه از این بابت که توی دبیرستان کسی بما این درسهارو نداد ناراحت بودم.دلم برای بجه های مدرسه دوستام که تلف میشدن و بچه هایی که از روی جهل توی برترین دامهای ممکنه افتادن.نمیدونم بخاطر سنه یا بخاطر جو جامعه اس ولی الان جوونها مخصوصا دبیرستانیها دارن تلف میشن. تمام ذهنیتشون شده رابطه جنسی.فیلم و عکسهاش. که بدترین تاثیرو رو این سن میذاره.
بگید همه چی رو کامل و اخلاقی بگین به شاگردهاتون تا راه رو پیدا کنن.
ثواب میکنید.
سجاد
این رو هم میدونم که شرایط سن این رو اقتضا میکنه ولی فکر میکنم بچه ها راه درستی رو انتخاب نکردن.
موفق باشین
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
سجاد جان من در مورد مشکلات روحی بلوغ برای پدر و مادرها حرف زدم شاگردای من دیگه ازسنی که بخوام در مورد بلوغ براشون توضیح بدم گذشتن الان ۱۷ و بعضی هاشون ۱۸ سالشونه. اما میدونم واقعا درست میگی. البته تا جایی که بشه راهنماییشون میکنم این اطلاعات باید تو راهنمایی به بچه ها داده بشه نه دبیرستان که متاسفانه نمیدونم به چه دلیل داده نمیشه!
kourosh
laleie goosh marboot be feshari hast ke moghe khab besh vared shode ya gooshetoon moghe khabidan too halate badi gharar gerefte bara man in halat boode ghablan khod be khod khoob mishe ishala
nazi
سلام. چقدر اینجا رو دوست دارم. چقدر خوبه که هستید تا بشه به خیلی ها کمک کرد. شاید روزی از نیازهای بی شمارم بگم و بتونید کمکی بهم کنید اما در مورد اون پسری که گفتید بدون هیچ قولی می خوام شرایطش رو بدونم اگه تونستم کاری کنم می دونم کسی برای کاری دنبال یک آدم مطمئن هست. بهم خبر بدید.
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
اون پسرک دیپلم برقه و بسیار پسر خوبیه پدرش سالها تو اداره اموزش پرورش کار میکرده و مادرش هم فرهنگیه
مممد
خب صد در صد با برخورد به روسری و بالش درد میگیره اینو ذکر نکرده بودید
فرید
سلام
توی این وانفسای بی محتوایی وبلاگ ها و دست نوشته های عمدتا کپی شده بلاگستان فارسی، باید ازت به خاطر نوع نگارش و سبک گویش خاص نوشته هات تقدیر کرد.
برای من که حس خانوم معلم سال اول ابتدایی ام رو زنده کرد.
موفق باشی خانوم معلم.
تا بعد…
مهران
در مورد همسرداری باهات موافقم اما ما هنوز به دلیل داشتن بعضی فرهنگ های قدیمی نمی تونیم من خودم هر بار می خوام در جمع یه کمی همسر داری کنم یکی صداش در میاد نکن عیبه
لاله گوشت مونده زیره سرت درد می کنه
شراگیم خیلی گرون می ده خیلی ………..
من نمی تونم شرکت کنم
علی
یاسمن جان پول ماشین اون خانواده جور شد؟