یادته روزی رو که  برام یه آرزوی محال رو برآورده کردی؟ یادته اون شد معجزه زندگیمو، تو شدی تنها معبود من؟ یادته به پاس اون معجزه ات اینجا رو ساختم و اینجا شد محراب من؟ میدونی تو این ۷ سالی که اینجا مینویسم این محراب آرزوی چند نفرو برآورده کرده؟
 یادته هر بار دلم گرفت اومدم اینجا برای تو نوشتم؟ در حالی که میدونستم تو در درونمی، توی قلبمی ،اما انگار وقتی اینجا مینوشتم یه جوری این عشق به تو و اون درد و دلها ثبت میشد و حس میکردم نوشتن برای تو، که یک انرژی عظیم و هوشمندی، آروم ترم میکنه… اینجا رو به نام تو شروع کردم و تموم این هفت سال هر چی نوشتم برای تو بوده… برای تو که با اون معجزه بزرگت تموم درهای رحمتتو روم باز کردی… امروز یکی دیگه از اون روزهاست. یکی از اون روزهایی که با دستهایی پر از نیاز به سوی تو اومدم به سوی تو که میدونم هرگز دست پر نیازمو پس نمیزنی… ازت میخوام یه بار دیگه برام معجزه کنی… میدونی ازت چی میخوام… شفای بیمارمو… پس دوباره معجزه کن که برای تو هیچ چیزی ناممکن نیست … دوستت دارم خدای مهربونم…

—————————–

گاهی همه زندگیت میشه یه آرزو… یه خواسته… و نگاهت ناخودآگاه میره به آسمون. انگار نه انگار که اون انرژی عظیم که تو اسمشو گذاشتی خدا همنیجاست کنارت… انگار نه انگار که بارها و بارها گرمای حضورشو در درونت حس کردی… دیگه روز و شبت میشه اون آرزو… از خواب که بیدار میشی اولین چیزی که میاد تو ذهنت اون خواسته اته… و همه امیدت به خداست. گاهی برای رسیدن به آرزوت، تو هیچ کاره ای، نمیتونی هیچ تلاشی بکنی ، هیچ کاری از دستت برنمیاد جز دعا… جز این که به هر کی میرسی بگی دعا کنید و من به قدرت عظیم دعای گروهی معتقدم… پس برای شفای بیمار من دعا کنید… برای یه معجزه…

* تو پست بعد از دوستانی که به خانواده های نیازمندمون  کمک کردند تشکر میکنم.

** این دختر خانوم که نان آور خانواده است و پدر هم بالای سرشون نیست برای درمان مادر بیمارش و پرداخت قسطهای خونه و مخارج خورد و خوراک خیلی در مضیغه است…