اسمش سوریه… سوری. یکی بهم معرفی کردتش منم باهاش قرار میزارم تا برم ببینمش …تو اون هوای سرد بساطش رو پهن کرده گوشه پارک. پارک سنگی پایین میدون کاج… چند دقیقه ای که منتظر می شم تا برام آش بریزه حس میکنم پاهام دارن یخ می بندن و با خودم میگم این زن که حداقل بیست سال از من بزرگتره چطور طاقت میاره تو این سرما بشینه رو زمین و آش بفروشه. سطل اول رو از آش انار پر میکنه و میگه امروز سال پسرمه این آش رو برا اون پختم، براش فاتحه بفرست و سطل دوم رو آش رشته می ریزه و روش نعنا داغ و پیاز داغ میریزه. میگه ۳۰ ساله از شوهرم جدا شدم و یه پسر بیمار دارم. خودم هفت ساله که پاکم و از راه فروش آش رشته زندگی مو می چرخونم. ماهی سیصد اجاره دو اتاق رو میدم ماهی ۱۸۰ خرج داروهامه و دیگه هر چی بمونه میشه خرج خوراکم. صاحبخونه میگه چون گاز مشترکه راضی نیستم که تو آش رو روی گاز بپزی منم رو پیک نیکی آش می پزم. رفتم کمیته امداد یه میلیون وام بگیرم که بشه سرمایه کارم اما گفتن ضامن بیار. منم که ضامن نداشتم، بیخیال وام شدم. دیگه پیر شدم خاله الان ۶۰ سالمه، چند سال پیش دو تا تومور رو ستون مهره هام بود که جراحی کردنش و از اون موقع دیگه این کمر علیل شد بعد میخنده و میگه خدا رو شکر ، راضیم به رضای اون… بزار یه ذره سرم خلوت شه برات اس ام اس های عارفانه میفرستم. میگم چقدر درس خوندی؟ میگه دیپلم ردی هستم . سطل آش رو میده دستمو میگه اینجا تموم بچه های ان ای و ای ای منو میشناسن منو خاله سوری صدا میکنن… میگم اگه برات یه تومنو جور کنم میتونی ماهی ۵۰ قسط بدی؟ میگه آره بخوای شناسنامه مو گرو میگذارم. میگم نه عزیزم وقتی هردومون خدا رو قبول داریم اون میشه شاهد و انوقت حسابمون با اونه…. آش رو میگیرم و سوار ماشین میشم، دستهام یخ کرده بخاری ماشینو میزنم تا گرم شم… یه دفعه یاد دستهای سرد خاله سوری میفتم که وقتی آش رو اومد بده دستم ، بهم خورد، درست عین یه تیکه یخ بود، تو دلم میگم به قول دایی مهدی ما همه قطعه ای از خداییم، خاله سوری هم قسمتی از یاسمنه ، ما همه در واقع یک نفریم…  باید یه کاری براش بکنم… باید….

    

ممنونم از سام عزیز برای هدیه ۱۵۰ پرس چلوکباب عالی به خانواد های نیازمندمون. متشکرم از معصوم گلم برای هدیه مقداری ظرف و لباس و پارچه به خانواده هامون.
متشکرم از محدثه عزیز و مهتا مامان ارشک بابت پولی که برای ادامه تحصیل اون خانوم نیازمند ریختن به حسابم. (نمیدونید چقدر از خوشحالی گریه کرد).
 ممنونم از سمن عزیزم برای هدیه یه مونیتور نو به دانش آموزی که مونیتور نداشت. 
متشکرم از معصوم گلم بابت هدیه مبلغی پول به خانواده های نیازمندمون.

بچه ها در تاریخ ۱آذر ۵۰ تومن در تاریخ ۵ آذر ۷۰ تومن و در تاریخ ۶ آذر ۱۵۰ تومن ، ۱۲ آذر ۲۰ تومن به حسابم ریخته شده محبت کنین هر کی ریخته بگه باید در چه موردی خرج شه. ضمنا دوستانی که قسط می ریزند حتما بهم خبر بدن تا از حسابشون کم کنم.

*این شرکت که شرکت یکی از دوستان خوبمه یه منشی که کار با کامپیوتر بلد باشه میخواد.(شرق تهرونه)
*نویسنده وبلاگ تاکسی تاکسی و آقای دریاباری موبایلهاتونو که جواب نمیدید لا اقل خودتون یه تماس با من بگیرید ….