نگاهی به چشمهای همیشه مهربونش می کنم و یه باره یاد اولین روزی که دیدمش میفتم …
سرم رو که بلند کردم دو تا چشم زیبای عسلی زل زد تو چشمامو گفت سلام. یه باره دلم ریخت پایین  انگار همه ی حس های دنیا توی این دو تا چشم عسلی بود . همه با هم، ترس و عشق، آرامش و هیجان ،غم و شادی  …. نگاهش کردم و گفتم سلام. اون نگاه و اون حس قشنگ اون روز هیچوقت یادم نمی ره. حسی که هر بار تو چشمام نگاه میکنه تجربه اش میکنم، یه جور حس خاص و از اون روز بیش از بیست سال میگذره.. گاهی فکر می کنم اگه اون روز ندیده بودمش اگه اونجوری سلام نکرده بود، اگه دلم نریخته بود پایین، به قول خودش اگه تو اولین نگاه عاشقم نشده بود، اگه با هم توی یه دانشگاه نبودیم اگه برای ازدواج با من اونقدر سماجت نمی کرد اگه …. و من خدای نکرده با مرد دیگه ای ازدواج میکردم بازم نگاهم به زندگی ، به عشق و ازدواج همینی بود که الان هست؟
ساعت ها سر کلاس برای دخترکانم که میدونم هر کدوم حداقل! یه نفری رو زیر سر دارند صحبت میکنم. سعی میکنم بهشون بفهمونم که ازدواج تنها اتفاق و تحول ارزشمند زندگی مونه که میتونه انتخاب درستمون تبدیلش کنه به زیباترین تحول زندگی مون. میدونم اونهایی که مادر و پدرهاشون از هم جدا شدن یا با هم اختلاف دارن یا زندگی شون از عشق بی بهره است و فقط در کنار هم زندگی میکنن بی این که لذت عشق رو تجربه کنن نگاهشون به ازدواج ۱۸۰ درجه با نگاه من فرق میکنه و چقدر سخته تغییر زاویه دیدشون به ازدواج. بهشون میگم که یه انتخاب درست میتونه زندگی رو انقدر لذت بخش کنه که هر بار دیدن شریک زندگیت برات باز هم تازگی اولین بارو داشته باشه. دلم میخواد در مورد خودم بگم که هنوز بعد از گذر بیست و یک سال زندگی مشترک زیر یک سقف چه حسی به رامین دارم اما فکر میکنم شاید کار درستی نباشه. سعی میکنم بهشون یاد بدم که زندگی میدون جنگ نیست و شوهرت حریف مقابلت در رینگ نیست که تموم تلاشت این باشه که کله پاش کنی! یا رقیب تجاریت نیست که بخوای از جیبش در بیاری و بزاری تئو جیب خودت! و حرفام تموم که میشه میگم خوب بریم سراغ کار خودمون که یکی از بچه ها میگه خانوم یه کم حرف بزنین! میگم خوب داشتم حرف میزدم تا حالا مگه داشتم پانتومیم اجرا میکرم(میدونم منظورش چیه میخواد این بحث رو تموم نکنم)  و بچه ها میخندن… جوون های ما تشنه هستند تشنه ی این که یکی بدون قضاوت کردنشون و بدون نصیحت کردنشون تجربه هاشو در اختیارشون بزاره چشم که باز کردن غرق بودن تو موبایل و اینترنت و موچین و لوازم آرایش! من بهشون نمیگم پسرها بدن ،گرگ هستن و از این داستان هایی که خیلی ها میگن تا دخترها به راه خطا نرن من میگم اونها میتونن بهترین و دوست داشتنی ترین شریک زندگی ما بشن به شرط این که ما اونقدر عاقل شده باشیم و اونقدر درکمون از زندگی درست باشه که بتونیم اونی رو انتخاب کنیم که بودن در کنارش بهمون احساس امینت و آرامش میده و الان شما برای این انتخاب خیلی کم تجربه اید …
۲۸ فروردین من و رامین میریم تو بیست و دومین سال زندگی مشترکمون. بیست و دو سالی که عین برق گذشت و من  به یمن این روز قشنگ با همه ی وجودم برای تموم جوون های خوب  سرزمینم آرزوی بهترین و زیباترین روزها رو کنار شریک زندگی شون میکنم.  آمین

*این دخترک یتیم ما داره میره خونه ی بخت و جهاز نداره…
* این دختر خانوم که پدر هم نداره و مادرش با کار کردن تو خونه های مردم خرج زندگی ۴ نفره شون رو میده شهریه دانشگاه نداره …
* این دختر خانوم که پدر و مادر نداره برای خیرد یه ماشین رخت شویی به کمک نیاز داره.
*این خانواده که خیلی نیازمند هستند نه گاز دارن نه جارو برقی نه تلویزیون!
*این نی نی ما که مامان  نداره و تو خانواده فقیریه  نه لباس داره نه شیر خشک. ( نه ماهشه)
*کسی یه هارد اضافه نداره که رو دستش مونده باشه؟ 🙂
* این خانواده ی ۴ نفره  که پدر معتاده  خیلی از نظر مواد غذایی در مضیغه هستند.

*** دوستای خوبم که وام گرفتین لطفا قسطهاتون و که ریختین حتما خبر بدین ممنون.