صدای گرم و مهربونش توی گوشم میپیچه. میگه باور کنید یاسمن جون انقدر زندگی بهم فشار آورده که نمیدونم چکار کنم. این دردهای لعنتی کلیه امونم رو بریده تازه بعد از چند سال درد و بدبختی کشیدن یه دکتر تشخیص اده که یه کسیت توی کلیه است که با خارج کردنش ممکنه این دردهایی که فقط با مسکن های خاص قابل تحمل میشن کاهش پیدا کنن. البته دکتر اینم گفت که ممکنه مجبور شیم کلیه رو هم خارج کنیم… و من الان اونقدر از نظر مالی در مضیقه هستم که برام امکان عمل نیست. از اونور صدای یه بچه میاد میگم صدای بچه تونه میکه آره صدای پسرمه اونم به خاطر اشتباه یه پزشک متخصص زنان و دیر به دنیا آورنش از دو ماهگی تشنج کرد تا الان که ۹ سالشه تحت درمان داروییه و متاسفانه چون رفتارهاش متناسب با سنش نیست نتونستم مدرسه ثبت نامش کنم و خودم تو خونه بهش هم فارسی هم انگلیسی رو یاد دادم . دکترش میگه اگه تلاشهای خستگی ناپذیر تو نبود الان این بچه این شرایط رو نداشت و چه بسا مجبور می شدی بفرستیش مدرسه استثنایی . اما الان فکر کنم دیگه سال دیگه بتونم بزارمش کلاس اول.
اون حرف می زنه از زندگیش ، از سختی های بیماری پسرش و تشنج های گاه و بیگاه پسرک که با دارو فعلا تحت کنترل شده، از دردهای وحشتناک خودش صحبت میکنه و من فکر میکنم چقر مادر بودن، و زن خوب بودن در حالی که خودت چهار ساله دست به گریبان یه بیماری ناشناخته ای سخته. خصوصا اگه درگیری مالی هم داشته باشی. با خنده میگه باور کن الان که دارم باهات حرف میزنم دور تا دورم کارتون ظرف و ظروفه، صاحبخونه خونه اشو میخواد برای دخترش و ما باید بلند شیم. میگم عزیزم برات بهترین ها رو آرزو میکنم و داستانتو تو وبسایتم مینویسم امیدوارم با کمک دوستام بتونیم یه کم از مخارج درمان تو و بچه رو بدیم. میگه اگه کسی پیدا بشه یه مبلغی بهمون وام هم بده شاید بتونیم یه کم از این بار سنگین رو تحمل کنیم…..
تلفن رو قطع میکنم و چند دقیقه بعد شعری بسیار زیبا از سروده های خودش رو برم اس ام اس میکنه میگه این شعر هدیه من به تو که روز مادر هدیه بدی به مادرت… دلم می گیره یه شاعر خوب، یه مامان سخت کوش و یه زن مهربون….
* این دختر خانوم مهندسی صنایع خونده و دنبال کار میگرده.
* این دختر ۲۷ ساله که توی کما بوده الان برای جراحیش سه میلیون برای عملش احتیج داره…..
*این عروس که سادات و تو شهرستان زندگی میکنه گاز و فرش و یخچال نداره، به محض این که این سه قلم جور شه میتونه زندگیشو شروع کنه…
** ممنونم از علیشاه صمدی عزیز برای هدیه یه ماشین لباسشویی به خانومی پیر که بر اثر سوختگی تو خونه بستریه…
** متشکرم از مژده گلم برای هدیه مبلغی پول به بیماری نیازمند.
**مریم مشایخی عزیزم ممنونم بابت پولی کگه برای خانواده های ینازمندمون ریختی .
** متشکرم از دوست خوب ندیده ام آزی عزیز بابت هدیه یه مونتیور به دانش آموزی نیازمند.
بهشته _ س
سلام …
برایتان بهترین ها را آرزو دارم
آزي
عزیزم . امیدوارم بتونم در آینده مفیدتر باشم. به امید روزی که ببینمتون اونم از نزدیک. دوستتون دارم.
یه دوست
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت
روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟
سی صد
سلام و خسته نباشید
کاملا اتفاقی با این سایت اشنا شدم
و واقعا از رفتار ( درک و فهم ( فرهنگ ) ) و البته موضوع وب سایتتون بسیار خوشم اومد
خوشحال می شم بتونم قالبی رو براتون طراحی کنم که به وب سایت گرمتون بخوره
وب سایت : http://www.Parsgs.com
ایمیل : ParsGS.com@gmail.com
سپاس و خسته نباشید به شما
علی رسالت ( طراح و برنامه نویس تحت وب )
سی صد
برای بار دوم
ناگفته نماند این اسپم نبود
بنده از طریق وبلاگ شما در بلاگفا به وب سایتتون هدایت شدم
-
با سلام .
به مناسبت هفته آزادسازی خرمشهر لطفا از وبلاگ زیر که درباره شهدای گمنام عزیز کشورمان تدون شده است دیدن فرماییدمنتظر نظرات و پیشنهادات سازنده شما عزیزان هستیم:
zendeghani.blogfa.com
فرناز
salam. mablagh 120 hezar tooman be hesabe shoma rikhteh shod baraye jahizieh dokhtari ke toozih dade boodid. bani kheir aziz omidvaram zendegitan porbar va ba shadi va delkhoshi bashad.
مریم
😐 دلم گرفت
سهیلا
سلام. یاسمن جون لطف میکنی وبلاگ مارو که تازه تازه دارم مینویسمش رو تو وبلاگت معرفی کنی.موضوعش هم در مورد شهدای گمنام.ممنون
admin
ممنونم فرناز عزیزم
تنهایی
سلام
من امروز پنجاه هزار تومان به حساب سیبای شما واریز کردم.
در هر جایی که فکر می کنید بهتره و بیشتر بهش نیازه خرج کنید.
مورد مصرفش رو هم بعدا به من اطلاع بدید خوشحال می شم اگرم فرصت نکردید اطلاع بدید مهم نیست.
شاد و موفق باشید.
mary
سلام
۴۰ تومن ریختم به حسابتون برای کمک به هر کسی که صلاح می دونین.
ممنون
admin
ممنونم ماری جونم
admin
متشکرم تنهایی عزیزم
زهرا
سلام یاسمن خانم از کرج تماس میگیرم با شما تلفنی آشنا شدم راجع به اون خانمی که مجبوره بخاطر تنگدستس بچه شو به کسی بده وشوهرش تصادف کرده یک پسرش تو امتحان بنیه علمی جزنفرات اوله ویک بچه ۳ساله هم داره مستاجرندو…………..کاش میشد یک کاری کرد که بچه آخری که هنوز قدم به این دنیا نذاشته رو هم خودش بزرگ کنه اون با سختی این تصمیمو گرفته کاش یکی از نظر پزشکی وموارد حقوقی کمک میکرد لااقل شوهرش ضمن بدست آوردن سلامتی دیه شو میگرفت معرف میگه اون مسافر سواری بوده(احتمالاتاکسی) ماشین تصادف کرده واون به شدت مجروح شده بااینکه از بیمارستان مرخص شده اما شدت جراحت براش مشکلات جدیدی بوجود آورده خانواده به شدت مستاصل هستند اینا خیلی مایلند یک جا بعنوان سرایدار باشند که هم بتونن کار کنن هم سر پناه داشته باشن وکلا تمایل دارن برایشون کاری باشه که بتونن با کاراموراتشونو بگذرونن از تلاش شما در این مورد سپاسگذارم