باورم نمیشه که تا شروع سال جدید همش یه هفته مونده… این روزها حسابی مشغولم… و قاطی تموم این دل مشغولی ها تو فکرم که چطور میتونم این سی چهل خانواده نیازمندمون رو خوشحال کنم. تو این همه گرونی چکار میتونم بکنم که لا اقل یه شب عید رو بتونن یه شام درست حسابی بخورن… خیال دارم براشون مرغ گوشت و شیرینی و هر چیز دیگه ای که شد بگیرم… اگه دوست داشتین میتونین تو نشوندن لبخند روی لبهاشون سهیم باشین…