برای خرید ماژیک پارچه وارد شهر کتاب میشم و باز همون بیماری قدیمی عود میکنه !!! از قدیم همین جور بودم پا که میذاشتم تو کتابفروشی مسخ میشدم انگار زمان می ایستاد و من وارد بهشت میشدم ظاهرا یه مشکل کروموزومی دارم ! چون نگار هم دچارشه ! و حتما هم روی کروموزم ایکسه چون اشکان این مرض رو نداره ! واگیر دار هم نیست چون با هر روشی سعی کردم اشکانو هم گرفتار این مرض کنم نشد که نشد !!!
من حتی از ورق زدن کتاب هم لذت میبرم از لمس کردنش و همیشه وقتی میرم شهر کتاب یا هر کتابفروشی خوب دیگه استرس اینو میگیرم که یه عالمه کتاب خوب هست که نخوندم و ممکنه هرگز نرسم بخونمشون …
یه کتاب جیبی از روی میز بهم چشمک میزنه از اون کتابهاییه که هر صفحه اش تو رو به چالش میکشه که در این مورد جایگاهت کجاست …. از همون دور حسم بهش مثبته تو دستم میگیرم لبریز انرژیه . اسمش صلح درونه … نه کتاب گرونیه نه خوندنش زمان زیادی میبره اما میشه ازش درسهای خوبی آموخت … صدف شجیعی نازنین که نمیشناسمت ! ممنون که این کتاب رو ترجمه کردی …
پ ن : نغمه عزیزم برام تو قسمت نظرات خصوصی ایمیلت رو بزار آدرس خونه اجاره ای برای کودکان کار رو ایمیل کنم
نغمه
سلام برای کمک به بچه های کار بهم ادرس بدهیدواینکه به چه کسی وسایلم رو تحویل بدهیم
هوشنگ قربانیان
امیدوارم روز بروزموفقتر باشید.
صدف شجیعی
یاسمن رمضانی نازنین، نمی دونم اون روز که این پست رو می نوشتی توی چه حال و هوایی بودی، اما امروز که یک سال و چند ماه از نوشتنش می گذره، توی یک روزی که حال خودم خیلی هم شاد و خوب نبود، واقعاً اتفاقی گذارم به اینجا افتاد و…بوم! حالا خیلی بهترم!
خوب باشی 🙂