شیشه رو میدم پایین و باد میپیچه تو موهام . هوای همراه با رطوبت رو با همه وجودم میکشم تو ریه هام … ماشین با سرعت تو تاریکی جاده میره و صدای دوست داشتنی مرتضی پاشایی تو ذره ذره سلول هام نفوذ میکنه …مریم (خواهرم) که میبینه چشمامو بستم میگه خوبی ؟ میگم آره دارم لحظاتو با همه وجودم ثبت میکنم تا روزهایی که تو تهرون لبریز فشار کارم با یاد آوری این لحظه ها شادی و آرامش بیاد تو وجودم …
همش چند روز به مهر مونده و من در عین حال که بی قرار سر کلاس رفتنم، دلم برای روزهای بی برنامه و تعطیل تابستون تنگ میشه … با خودم فکر میکنم واقعا شغلی دوست داشتنی تر از معلمی هم وجود داره ؟ و قبل از این که به خودم جواب بدم که نه ! مطمئنا وجود نداره صدای رامین منو از تو رویاهام میکشه بیرون ..
خدایا شکرت برای داشتن پدر و مادری که حضور در کنارشون لبریز از آرامشم میکنه هزاران بار شکر …
پ ن : همچنان برای ماه مهر و خرید لوازم تحریر و روپوش برای خانواده های تحت پوششم نیازمند کمکنون هستم ….
پ ن ٢ چند روزی مسافرتم وقتی برگردم از همه دوستایی که تو این مدت کمکمون کردن قدردانی میکنم