میگه خانوم پدرم بیماره و ما یعنی من و مادرم خرج خونه رو میدیم … میگم تو ؟ میگه بله با مادرم میریم تو تالار برای پذیرایی یا تو خونه ها برای کار …. لباش باز و بسته میشن عین یه ماهی که از پشت شیشه آکواریوم نگاهت میکنه و لب میزنه و هیچوقت نمیفهمی که چی میگه … صداشو نمیشنوم . پلک میزنم تا برقی که اشک روی چشمام انداخته پنهون بشه زیر پلکام … انگار از پشت شیشه داره حرف میزنه … تو نگاهش غم موج میزنه همه تلاشمو میکنم تا از توی مه غم بیام بیرون
میگم جواب آزمایشات چی شد میگه مشکلم هورمونیه اما برای آزمایش باید دویست تومن بدیم … میگه و من دختری رو میبینم که به جای تجربه پر شور جوونی داره تو تالار ظرف میشوره و غم تجربه میکنه …