آذر برای من همیشه ماه متفاوتی بوده یه جور اشتیاق برای دهش عشق به آدمهایی که حقشونه از زندگی لذت ببرن … یه تجربه ی عشق بی توقع … نه به خاطر خود ماه آذر، بلکه به خاطر شبی که آذر رو با یک دنیا انرژی متصل میکنه به دی … و اون شبی نیست جز شب یلدا . نمیدونم چرا حس شب یلدا برام حسی عین حس عبادت میاره . انگار وقتی که از چند روز پیش از یلدا تو فکر تهیه مواد غذایی برای خانواده های نیازمندم هستم مشغول یه جور عبادتم عبادتی که توش هیچ توقعی نیست . توقع بهشت وعده داده شده یا تایید آدمهای دیگه …. انگار همه وجودم حضوره حضور تو قلب و روح و شادی آدمها، حضور تو تک تک ذره های هستی ، هم تو شادی آدمهایی که بهم کمک میکنن تا بتونم لبخند رو هر چند کوتاه به لب خانواده هایی بیارم که سالهاست رنگ و بوی شادی رو ندیدن هم تو چشمای آدمهایی که یک شب شاد زندگی کردن رو تجربه میکنن . سالهاست که یلدا برای من عطر و بوی دیگه ای داره. عطر دهش عشق به انسانهایی که ممکن بود هر کدوم از ما جای اونها باشیم . تجربه ی زیبای یکی شدن با خالق هستی . تجربه ای متفاوت و سکر آور از خوشحال کردن بچه هایی که زندگی سیاه و غمباری دارن.
از پونزدهم آذر که میگذره احساس میکنم تپشهای قلبم با نبض هستی یکی شده. یه جوری مست میشم از حسی که نمیتونم هیچ جور توصیفش کنم حسی که فقط باید تجربه اش کنی تا بتونی با ذره ذره وجودت درکش کنی . و امروز شما رو به این تجربه زیبا دعوت میکنم تا با من در این حس ناب سهیم شین . خیال دارم برای سی تا سی و پنج خانواده نیازمند که اکثرشون خانوم خونه سرپرست خانواره برای شب یلدا مرغ ، گوشت ، ماهی ، آجیل و انار تهیه کنم . اگر دوست دارین با من به سفری متفاوت برین خبرم کنین.