میگه بلاخره از همسرم جدا شدم اومدم با پسر کوچکم دو تا اتاق گرفتیم اما وسایلمو نذاشت بیارم باور میکنی یخچال ندارم تو این هوا… از پس فردا هم شرجی شمال شروع میشه و قیامت … یه سری وسایل قسطی برداشتم خانوم جان اما زورم به یخچال نرسید . میگم قسطها رو چطور میدی میگه کار خانوم جان تو خونه های مردم کار میکنم … میگم خدا بزرگه چه دیدی شلید پول یخچالم حور شد …. نگاهم میکنه و میگه معلومه که بزرگه خانوم جان حتما با لطف و بزرگی این مردم مهربون جور میشه … ذ