از پله ها میفته پایین و با صورت میخوره زمین دندون های جلوش که سالها زیر روکش بودن محکم میخورن رو زمین و نتیجه این میشه که باید دندون های جلو رو که پایه روکش بودن و حالا لق شدن بکشه دکتر میگه باید ایمپلنت کنی و با این جمله ی دکتر بغضی که این روزها تو گلوش بوده بدجور میشکنه حتی پول اینو نداره که یه دندون رو ایمپلنت کنه چه برسه به شیش تا . سالی نداره که بخواد تو این سن دندون مصنوعی بزاره اما مگه چاره ای داره باید همون ١٢ تا دندون دیگه رو هم بکشه و مصنوعی بزاره. دکتر با مهربونی نکاهش میکنه میدونه که شوهری نداره و متاسفانه انقدر بیماره که نمیتونه کار کنه خصوصا که با بیماری که گوشش رو ماههاست درگیر کرده دایم سرگیجه داره و تهوع. دکتر میگه باهات راه میام قسطی بده اشکاش سرازیر میشن بلاخره قسط رو هم باید داشته باشه که بده …. کاش میشد با کمکهامون لبخند رو لبهای این زن تنها بنشونیم ……
آرشیوسپتامبر 16, 2015
زينب
سلام
زینب هستم ۲۱ ساله مطلبی رو براتون خصوصی فرستادم ممنون میشم جواب بدید