میگه از دیشب هر چی زنگ میزنیم به اقاجون نه گوشی خونه رو بر میداره نه موبایلشو
میگم من پریروز باهاشون حرف زدم خیلی هم سرحال بودن
میگه به هرحال خیلی نگرانیم گفتیم یکی بره دم خونه شون ببینه چه خبره
گوشیمو برمیدارم تا خودم زنگ بزنم هزار بار زنگ میخوره و بر نمیداره چیزی یه باره در دلم میریزه پایین
ده دقیقه بعد تلفن زنگ میزنه رنگ رامین میشه عین گچ و میگه من الان میام اونجا ….. و معلوم میشه که پدر شوهرم در ویلای رشت در تنهایی روحشون به اسمون ها پر کشیده ….
روحش شاد برای من پدر شوهر خوبی بود ….