۴۶ سال قبل یعنی وقتی من دو ساله بود پدر و مادرم از تهران به کلارآباد که شهری است چسبیده به متل قو مهاجرت کردند و لازم بود تا ما برای مادرم مراسمی هم اونجا بگیریم تا دوستان و آشنایانی که در این چهل و هشت سال پیدا کرده بودیم در این مراسم شرکت کنند… خیلی سخت بود انگار نه انگار که از رفتن مادر ١٢ روز گذشته انگار همون لحظه مامان از دنیا رفته … احساس میکردم جسم و روحم دیگه طاقت این همه اشک ریختن رو ندارن . علیرضا برادرم با شمع و گل که مادرم عاشقش بود خونه رو به بهشت تبدیل کرده بود بهشتی که فقط مادر رو کم داشت ….
محمد (قایق)
خدا مادرتون رو رحمت کنه
انشاالله روحوشن غرق در رحمت و آرامش باشه
سهیلا
یاسمن عزیزم،
سلام.
وقتی متوجه فوت مادر عزیزت شدم تمام وجودم رو غم گرفت.
هر چند دیر، اما من رو هم تو غم خودت شریک بدون.
بدون شک تو اینقدر در حق مادرت اونطور که باید حق فرزندی رو ادا کردی،
همین تسلی روح انسان میشه،
انشاالله روح مادرت با خانم فاطمه زهرا(س) محشور بشن و نور به قبرشون بباره.
از خدا صبر عظیم برای شما و خانوادتون و عافیت و آرامش برای مادرتون مسئلت دارم.
در پناه حق سلامت و پاینده باشید.