شاید یکی از بدترین بیماریهایی که تو دنیا وجود داره حسادت باشه... نمیدونم تا حالا با آدمای حسود در تماس بودید یا نه؟ از روزایی که تو مدرسه با یه همکلاسی حسود طرف بودی که قبل از امتحان از جواب دادن به سوالت با جمله منم به خدا بلد نیستم طفره میرفت تا اونی که لابلای ورقه ات میگشت تا یه اشتباه کوچیک پیدا کنه و یه جوری یه کاری کنه تا نمره تو کمتر بشه یا اونی که سر امتحان اونقدر دولا میشد رو ورقه تا آرتروز بگیره ولی تو نبینی چی نوشته!!! تا اونی که به قبولیت تو دانشگاه حسادت میکرد یا میدید که فلان لباس قشنگ رو خریدی به روی خودش نمیورد یا نگاه حسادت بارشو از روی صورت قشنگت میدزدید تا مجبور نشه بگه چقدر امروز قشنگ شدی…یا فلان وسیله نو رو تو خونه ات میدید و جوری رفتار میکرد که یعنی من نفهمیدم این نو هست که مبادا یک مبارک باشه ناقابل بگه… یا حتی اونی که یه قول سانی یه کامنت ناقابل برات نمیزاره که مبادا…   حسادت واقعا یه بیماری مهلکه که مثل خوره روح آدمو از درون میخوره…جالب اینجاست که اکثر آدمای حسود متوجه نمیشن که نگاه یا حرکات حسادت بارشون رو دیگران میفهمن… خوب چرا به جای حسادت کردن تلاش نکنیم که ما هم موفق تر بشیم؟ اگه من نمیتونم یه نقاش خوب یه موسیقیدان خوب، یه نویسنده خوب، یه آشپز خوب، یه…..  بشم به جای حسادت کردن به اون نقاش یا نویسنده یا آشپز یا… تلاش کنم تا تواناییهامو پیدا کنم و در اون زمینه ای که استعداد دارم موفقیت پیدا کنم؟ تا وقتی که  یه قلب مهربون… یه صدای پر مهر… یه نگاه پر از عشق… میتونه بهت یه دنیا شادی ببخشه میتونه تو رو از ته تاریکی ها و غم ببره به اوج شادی و نور… تا میشه مهربون بود چرا حسادت؟ وقتی میشه از شادی های دیگرون شاد شد از موفقیت های دیگرون احساس لذت کرد چرا باید اجازه بدیم که دیو حسادت در درونمون خونه کنه؟ بیایید تو قلبامون تا میشه جا برای عشق باز کنیم اونوقته که دیگه حسادت جرئت نمیکنه پاشو اونجا بزاره…

پی نوشت: دو روزه از شمال اومدم ولی بدجوری سرما خورده بودم این بود که دیر آپدیت کردم..

پی نوشت دو: نگارم پریروز یه غش حسابی کرد که ما رو سکته داد وقت کردید یه عیادتی ازش بکنید!!!

پی نوشت ۳: هیچکس نمیگه من چطور میتونم لینکامو اضافه کنم؟