داریم به مهر ماه نزدیک میشیم ماهی که سالهاست برای من بوی مدرسه میده…  ۳۸ سال از عمرم میگذره ولی هنوز نزدیک مهر ماه که میشه مثل بچه مدرسه ای ها با شور و شوق میرم که مانتوی نو بگیرم… کفش جدید … مقنعه جدید و دفتر نمره جدید… تا دوباره شوق کودکی رو با اومدن مهرماه یه جور دیگه ای تجربه کنم.. خیلی اوقات سر کلاس میرم اون ته رو نیمکت میشینم… وقتی بچه ها مشغول کاراشون هستن… میرم که لذت ناب نوجوونی رو یه جورایی پشت اون نیمکتها و میزهایی که پرن از اشعار عاشقونه  تا انواع و اقسام تقلب ها یا فحشهایی که نثار معلم و مدیر و ناظم کردن تجربه کنم… میرم تا شیرینی عاشق بودنو دوباره با تموم سلولهام حس کنم… میرم تا لذت انتظار با تموم دلشوره هاش برام تکرار بشه… من عاشق تدریسم… چقدر دلم برای اون روزایی که ۳۰ جفت چشم به دهنت دوخته شده تا تو براشون از ناگفته ها بگی تنگ شده… برای روزایی که شور و شوق رو تو نگاه تک تک بچه ها میبینی… برای روزایی که سنگ صبور دختری میشی که ناخواسته عاشق پسری شده که هیچی نداره! و حالا اومده که تو راهنماش باشی… برای نگاه معصوم ومهربون دختری که فکر میکنه تو فرشته نجاتشی و میتونی با یه اجی مجی تموم غصه هاشو دود کنی … دلم برای مهر تنگ شده… راستی یه سوال به نظر شما شهریور چه رنگیه؟