مامانم میگه روی سر آدمای سالم یه تاجه که فقط آدمای بیمار  اون تاجو میبینن…

تا حالا شده فکر کنی عین ابر سبکی انقدر سبک که باد تو رو میتونه همه جا ببره؟ انقدر سفید که حتی یه خال سیاه غم هم رو دلت نیست؟ نه اصلا فکر کنی عین مهی.. یه مه رقیق… خودتو شل کنی و بسپری دست باد؟ خل شدم نه؟ دو روز گذشته حس میکردم یه سنگ بزرگ رو قلبمه هر بار به اشکان نگاه میکردم بغضم میترکید. تا برسیم مطب دکتر و جواب آزمایش رو به دکتر نشون بدیم هزار بار مردم و زنده شدم تا دکتر گفت که یه کمبود آهن ساده است و با خوردن شربت آهن حل میشه. همون لحظه حس کردم شدم عین یه ابر …سبک و رها از هر غمی… و فقط خدا رو شکر میکردم که بازم شادی رو به خونواده ۴ نفری مون برگردوند… از همه تون ممنونم همه اونایی که دعا کردید همه اونایی که تلفن زدید تا بفهمم که غم و دلتنگی من براتون مهمه… همه اونایی که با کامنتهای قشنگتون بار غمم رو سبک کردید… خوب حالا برای این که یه کم تلافی اون ناراحتی های دیروز رو در بیارم نگار یه مسابقه گذاشته بهش یه سر بزنید…