یه تمرین خیلی باحال برای روزایی که خیلی خسته کسل و عصبی هستید…. عیدی امروزتون… تمرین اتاق ترس..
چشماتون رو ببندید چند تا نفس عمیق بکشید و تصور کنید که از پنجره ای به اتاق کوچکی نگاه میکنید.داخل اتاق تاریک و مه گرفته است یه مه غلیظ که اصلا نمیتونید هیچ جسمی رو توش تشخیص بدید. پشت سرتون یه کامیون ایستاده و مردان قوی هیکل یه دستگاه رو از کامیون پیاده میکنن. اونا دستگاه رو هل میدن و میارن کنار روزنه ای که به اتاق راه داره. بعد یه لوله مثل لوله جارو برقی رو بهش وصل میکنن، یکی از اونا دستگاه رو روشن میکنه و شما میبینید که تمام مه اتاق کم کم مکیده میشه داخل دستگاه. بعد مردها دستگاه رو باز میکنن داخل کامیون میزارن و از اونجا دور میشن. حالا برید داخل اتاق. به اطراف نگاه کنید. مه کاملا از بین رفته و رایحه دل انگیزی فضای اتاق رو پر کرده و صدای ملایم و خوش آیندی که به سختی شنیده میشه به گوش میرسه. اتاق ۵ تا پنجره بزرگ داره یکی یکی به طرف اونا برید و پرده ها رو کنار بزنید تا نور خورشید بیاد توی اتاق… حالا دوباره اتاق رو نگاه کنید چی می بینید؟
این اتاق نماد کالبدهای درونی عاطفی و ذهنی شماست که آکنده از ترسه… با این تمرین اون ترسی که در درونتون رخنه کرده از بین میره و احساس سبکی میکنید… تمرین بسیار عالی هست یه بار امتحان کنید و نتیجه فوق العاده اش رو ببینید…
راستی نگاری هم آپدیته..
محمد
برم ببینم چی می شه با این تمرین…مردیم از کسالت!
یاسی
سلام
چه خووووووووب
می رم امتحان می کنم :دی
عیدتون هم مبارک
آزاده
یا هو….
سلام
میلاد مولا ی منتظران بر منتظرانش گرامی باد…
ممنونم که به وبلاگم سرزدید…تا حالا وبلاگ یک دبیر را با این طرز فکر ندیده بودم
واقعا عالی می نویسید….خوش به حال شاگردان شما……
در پناه حق باشید
یا علی…
محسن
سلام این عید تبریک عرض می کنم.خیلی وبلاگ عالی داری به وبلاگ من سر بزن آپ کردم منتظرت هستم
مریم
حتما امتحان می کنم .
به منم سر بزنید.خوشحال میشم . با تبادل لینک موافقین؟!
مریم
سلام مجدد . با اجازه لینکتون رو گذاشتم
محمود
سلام یاسمن خانم .. خیلی خیلی جالب بود .. سبز باشی . به منم سر بزن .
رندانه
آیا توانایی دارید از موجودیت و اعتقادات خود دفاع کنید؟
در رندانه http://rendaneh.blogfa.com
مصی
سلام . میشه من قربون خاله مریم نگار خانوم برم ؟؟؟؟ ( شوخی) اما از اینکه خانواده گرمی هستین خوشحالم ………………………
فرزاد(شبح سرگردان )
سلام . خوبین ؟
احوال آقا رامین و اشکان کوچولو و آبجی نگار گلمون ؟
ممنون که بهم سر زدین .الان فقط واسه آشنایی اومدم . بازم میام .فقط یه نکته
آیدیتون رو مثل بقیه وبلاگنویسها اد کردم . لطفا هر وقت آپدیت کردین برام آف بذارین تا بهتون سر بزنم . نیازی به آدرس وبلاگ نیست . فقط بنویسین که آپدیت شد . همین. فعلا تا بعد . به آبجی نگار هم سر می زنl. .
محمد
سلام تمرینه زیبایی اگه میشه تمرین خیانت نکردن دوست داشتن گناه نکردن و.. یاد بدید ممنون میشم اخه بهش محتاجم
محمد(اسنیپ)
سلام ….چه روشه باحالی بود من امتحان کردم….به من که یه اندازه ی تاثیر داشت
منتظر اپ بعدیتون هستم…
ساحل آرام
سلام یاسمن عزیز . امروز حتما تمرینت رو امتحان میکنم چون نمیدونم چرا چند روزه تو دلم پر ترسه و دائم فکر میکنم یه اتفاق مهم قراره واسم بیفته ولی خوب یا بدش رو نمیدونم . در واقع از یه چیز مبهم میترسم …
شیرین
سلام
جالب بود.
موفق باشید.
آرزو
یاسمن جون ..یه ایمیل برا زدم…یه مشکلی دارم…لطفا سریعتر راهنماییم کن …. منتظرم
حمید
سلام خانم دبیر
قبل از هر چیز مراتب تاسف خودم را از انکه نسل بعدی این خاک پر گوهر باید زیر دست شما و امثال شما.بی دردی و بی خیالی را تمرین کنند.اعلام کنم.
قصد بی احترامی ندارم.ولی….
محتوای این وبلاگ و همچنین به تبع شما.وبلاگ صبیه گرام سرشار از مطالبی است که مربوط به ادمهای بیدردیه که برای اینکه زندگیشون از یک نواختی خارج بشه یک سری جیز برای خوودشون تعریف میکنندو تصور می کنند که درد دارند.
شما و امثال شما که شکر خدا کم هم نیستید بار گناه خیلی هارا سبک کردین.
همانها که روی این مردم ستمدیده تیغ کشیدند و هنوز هم سوار بر مرکب مراد هستند.
خانم معلم
اگر ۲ساعت از عمر شریف را سرف می کردید و پای درد دل بچه های پاک پایین شهر می نشستید.دیگه حرف از مدیتیشن نمیزدید.اگر نگار خانم یک شب گرسنه می خوابید دیگه این تمرینها معنی نداشت.اگه درد به دنبال یک اتاق برای سرپناه خودتون.منت ۱۰۰۰نفر را کشیده بودید.ان وقت اتاق ترس به عنوان جزیی از زندگی روزمره شما بود.
ولی دریغ که بچه های پایین شهر گناههای بزرگی انجام دادند که لیاقت ندارند درک بشن.
یکی از گناهانشون اینه که کفش هاشون پاره شده.لباس هاشون قیمتی نیست.بدنشون بو میده…….و هزاران گناه نابخشودنی دیگه از این دست.
بیخود نیست علی(ع)سرش مبارک را توی چاه میکردند.
برید خودتون رو درست کنید.بشریت پیشکش.
بی صبرانه منتظر جواب هستم
یا مولا علی
پسرک تنها
سلام یاسمین عزیز ……..سعی می کنم امتحان کنم ……. !!
بی آشيانه
سلام یاسمن خانوم:
ممون که به من سر می زنید (هر دوتون)
بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com
وحید
با اجازه یاسمن خانم
سلام آقا حمید
شما هم ببخشید
شما چه کار کردید واسه اونهایی که میگید!
غیر از تحقیر و کوچک کردن اونا!
اصلا تا حالا سری به اون طرفا زدید؟
شما که در فکر درست کردن کسای دیگه هستید
درستی تون را دارین به نمایش می زارین
جالبه چقدر هم فکر می کنید که بچه های فقیر شمال و جنوب مدیون جنابعالی هستند
خوبه که با همت شما دیگه خبری از فقر نیست خدارا شکر!
تازه اگه کسی هم بتونه دردی از رو دل اون برداره بگید اونا فقیرند و باید درد بکشند
بترسند و بی امید زندگی کنند
نه نذارید کسی به اونا کمک کنه از راهی که می تونه
فقط از راه شما!
حضرت علی هم توی چاه این چیزایی که شما فکر می کنید نمی فرمودند!
واقعا ما برای توجیه حرفهای خودمان چه بلای که بر سر اولیای الهی نمی آوریم
و آنان را تا حد بیماران روانی که برای سبک کردن خود با خود حرف می زند کوچک می کنیم وایىىىىىىىىىىىىىىىىى!
خدایا ما ببخش و راهنمایی کن.
نمی دونم چرا این حس از نوشته شما به من دست داد!!!!!!!!!!!!!!
در هر حال ببخشید
آرزو
سلام یاسمن خانوم….
یه ایمیل زدم براتون و ازتون راهنمایی خواستم … نمیدونم رسیده یا نه ؟
من جوابی از شما نگرفتم….
میشه لطف کنین یه ایمیل برای من بزنین که اگه ایمیل من نرسیده دوباره براتون بفرستم… ؟ اگرم رسیده خوشحال میشم که هر چه زودتر راهنماییم کنین..منم جای دخترتون همش ۴ سال از نگارتون بزرگترم…. براتون درد و دل کردم ….. حرفایی که شاید به مادرم نتونم بزنم…. شما فقط شاگردای خودتونو راهنمایی میکنین ؟ :دی
منتظر جوابتونم هاااااااا
و اگه ممکنه جوابمو تو وبلاگتون ننویسین ایمیل کنین برام….بازم ممنون
دریا
حدای من این اشکانه …چقدر ماشالله بزرگ شده..یادت میاد اون موقع ها که سرش بار دار بودی؟هی یادش بخیر چقدر منتطرش بودی حالا خوب نگا کن..ببین چه نعمت بزرگی حدا بت داده!خیل خیلی خوشحالم از اینکه برگشتم..چون دوباره چون توئی پیدا کردم..دوباره نوشته هات مسکن دردام میشن..دوباره امید…در مورد این اپدیت فعلا چیزیه بین شما و اقا حمید پس نظری نمیدم..راستی ماه رمضون نزدیکه…دعا یادت نره..باشه!!!یاسمن خیل دوست دارم…راستی یه سوال…بازم مثل اون موقع ها از خدا منویسی؟خیلی دلم واسه تجارب و از خدا نوشتنت تنگ شده…میگما خودمونیم چقدر به خونت رسیذه ها..کلی تغییر دکوراسیون دادی ها..مبارکه…