نمیدونم چطور میخواد این دوری رو تحمل کنه…. پارسال بود که پسر ۲۳ ساله شو از دست داد… امسالم داره پسر ۱۲ ساله شو میفرسته اونور آب پیش خانومش که قبلا متارکه کردن… چاره ای نداره به قول خودش راه دومی نداره که انتخاب کنه… دیروز تا حالا بغض راه گلومو بسته… فکر میکنم آدما گاهی چه سرنوشتای عجیبی پیدا میکنن… سالها از عمرت بگذره و مشتتو که باز کنی توش هیچی نباشه … پوچ پوچ… از عشقی که یه روز به خاطرش از همه چیزت گذشتی یه خاطره تلخ مونده باشه … زخمهایی توی قلبت که هرگز خوب نمیشن… از بچه هات که به خاطرشون حاضر بودی بمیری یه عکس توی قاب و یه شناسنامه باطل شده کنار طاقچه… و از آینده یه تصویر مه گرفته… تنهای تنها… به قول خودش یه بغض تو گلو که این روزا هی همونجا تو گلو خفه اش کردی و داره دیوونه ات میکنه… کجای این معادله غلط بوده که امروز باید چوب اشتباه حل کردنشو بخوری…. باید درست انتخاب کرد… درست… گاهی عشق نیست اونی که ما رو به بیراهه میبره… یه سرابه که میتونه همه چی رو عوض کنه… و این میون اونی که از همه بیشتر ضربه میخوره اون بچه بی گناهه که اسیر این معادله غلط شده… نگاهش میکنم… صورتش انقدر قشنگه با اون لبای قرمز قلوه ای که دلت نمیخواد نگاه ازش برداری… با اون چشمایی که معصومیت توش موج میزنه… و خنده ای که از روی لباش محو نمیشه… به چی میخنده؟ به تلخی سرنوشتش؟ تو این گردباد سرنوشت چی نصیبش شد؟ برادری که تقدیر ازش گرفت… مادری که سالهاست ندیدتش؟ پدری که تموم زندگیشه و مجبوره رهاش کنه و بره؟ بغضمو انقدر قورت میدم و انقدر به چشمام فشار میارم که نبارن که تاصبح از سردرد خوابم نمیبره… امشب چطور ازش خداحافظی کنم؟ …. چطور تحمل کنم درد مردی رو که زیر بار اینهمه غم خم شده و دم بر نمیاره؟ ….
پینوشت : امروز اولین روز مدرسه بود اشکان رو گذاشتم مهد کودک برای اولین بار… سر کلاس درس چهره معصومش میومد جلوی چشمام و حواسمو پرت میکرد… وقتی اومدم دنبالش انقدر گریه کرده بود که چشما و بینیش سرخ بود. تا خونه سرش رو از روی شونه هام بلند نکرد… انقدر محکم منو تو آغوشش فشار میداد که انگار قلبم طاقت اینهمه عشقو نداشت و میخواست از کار وایسته… خدا کنه که بفهمه مجبورم این ساعتها ازش دور باشم…
یاسی
:)):)):)):)):)) { اینا دارن گریه می کنن }
شاید توی این معادله فقط یادمون بره که منفی رو تاثیر بدیم ولی این خودش باعث می شه که هیچی از نمره زندگی نگیریم
آآآآآآاخیییییییییییییییییی اشکان چه قدر گریه کرد ؟؟؟ :)) من اصلا نمی تونم گریه بچه ها رو تحمل کنم :)) دلم یه جوری می شه :)):)):)):)) از طرف من ببوسیدش
شاد باشید
کوچک
همیشه همه چی همون نیست که همه می خوان …
ارزوی صبر کن براش .
در ضمن پسر کوچولوتم بوس کن …
الهی همیشه با هم باشین 🙂
پیمان
سلام
ادما زمانی که به دنیا میان سرنوشتشون مشخص میشه
پس همه رو بزار پای سرنوشت و تقدیر
کاریش نمیشه کرد
فقط صبررررررررررررررررررر
وحید
سلام
فکر نمی کنم که مجبور باشی!
راستی همون مدرسه ای که می خواستی!
آرزو
یاسمن جون…ممنون…و شرمنده که فکر کردم میخوای جواب ندی…البته من هنوز ایمیلی ازت دریافت نکردم…به این آدرس جدید بفرستی بهتره…ممنون و بازم ممنون
ساحل افتاده
آرزو می کنم که پسرک آنجا با مادرش احساس خوشبختی کنه و این دوری اجباری را بتونه تحمل کنه.
حمید
Commite a galnce at the last post’s comments.
bye
حمید
galnce=glance
i made mistake
نیما
برادر شوهرتونو میگین…نه؟
خیلی سخته…هر چی هم که ما بگیم حال خودشو فقط فرزند از دست داده درک میکنه…
آخی اشکان!
——————–
کامنت قبلی یه جوابیه کوچولو خورد.
طنین
یاسمن جان سلام
گهگاه از این معادلات اشتباه گزیزی نیست !
شروع سال تحصیلی جدید رو تبریک می گم عزیزم …
بدرود
شکوفه
سلام … بعضد وقتها نمیشه از قضا و قدر فرار کرد … موفق باشی عزیزم .. در پناه حق
اقلیما
سلام خانم معلم
امروز حالتون بهتره
مدرسه خوب بود.
برای کسی هم که مطلب نوشتین واقعا” ناراحت شدم .با اینکه پیش خدا کسی نیستم ولی ازش خواهش میکنم هر جوری صلاح خودشه کمک کنه.
راستی مرسی که به منم سر زدین.
تا بعد…..
سانی
🙁 دست سرنوشت بد بازی هایی داره
آخی اشکان هم رفت مهد؟! آره دیگه وقتی میری مدرسه مجبوری بذاریش اونجا. ولی خیلی مراقبش باش
فرایزدی
سلام.خانوم معلم عزیز.اگه برای اشکان بشینی و شفاف توضیح بدهی درست مثل یه پسر بزرگ اونوقت اون میفهمه و کمتر از این جدایی آسیب میبینه.تو رو خدا براش توضیح بدیا بچه دل کوچولوش پر از غم میشه اونوقت.خیلی بوسش کن.
شیرین
سلام
جداً که انتخاب درست چقدر می تونه سخت باشه.
راستی اول مهر مبارک خانم معلم.
شبنم
خدا زندگی هیچ کس رو معادله چند مجهولی نکنه انشالله … الهی … برای اشکان دلم ضعف رفت . درکت میکنم … شاد باشی …شبنم
ساحل(برزخ اما بهشت)
یاسی از دیشب که این پستت رو خوندم یه لحظه چهره وحید از جلوی چشمام دور نمیشه همون چهره ی معصوم چندین سال پیش همون وقتا که به قول خودت اندازه نخودچی بودیم
روزگار عجب بازیهایی داره
ولی چه جوری میشه فهمید انتخابمون درسته یا نه؟
یاسمن
به نیما: نه نیما این داستان زندگی پسر داییم بود…
بی نام
سلام…
سر نوشت آدم هارو نمیشه تغییر داد
بور باش….
بی نام...
سلام…
سرنوشت آدم هارو نمیشه تغییر داد
خراباتی
سلام یاسمن جان…
سرما خوردم اساسی…
اندیشه تنها راه موفقیت در زندگیست..
با تفکر و تعقل خیلی از سرنوشتها را تغییر خواهد داد..
پاینده باشی..
یا حق.
آرزو
و من همچنان ایمیل ندارم :((
ملینا(عشق حقیقی..)
سام..
یاسی جوووونم خوبی؟
ما یک هفته تلمون خراب بود نت نیومده بودم.
خیلی نگران بودم!
اشکان نتایج ازمایشش چی بود؟
به خیر گدشت الحمدالله؟
منو از نگرانی در بیار..
قربونه اون چشماش برم که قرمز شده بود.
از قول من ببوسش ..جیگره!
راسی پیشه نگار خوشگللت هم میرم..دلم براش تنگ شده ..
فدات شم..
فعلا بای..
مطالب نخوندنتم میخونم. امشب.
علی
الخیرو فی ماوقع
اگر درست نوشته باشم !
علی
خسته نباشی سایت من فقط سوال و جواب قرانی زیاد وقط نمیگیره نظرت اعلام کن
هانی
الهی قربونش برم که گریه کرده بیارش خودم نگهش میدارم بمیرم واسه چشمای خوشگلش
هانی
بیارش خودم نگهش میدارممممممممممممممممممممممم
ارغوان
سلام مهربون ترین…….دلم براتون تنگ شده………
ارام
یاسمن جون سلام. رفتن اونور آب برای خیلی از مردم ما آروز است حتی برای من. و شما و پدرش باید به خودتون بقبولونین که رفتنش شاید باعث خوشبختیش بشه که موندنش با اوضاع نابسامان ایران نخواهد شد. امدی به خدا . شما اینهمه بله خدا نزدیکین ازش بخواهین که به پدر آرامش عطا کنه و به پسر خوشبختی و آرامش بیشتر. موفق باشی.
ارام
راستی به من هم سر بزن خوشحال میشم.
يك مامان
اشکان کوچولو درکت می کنه!!!
فرایزدی
این مامان میگل و گلچه اگر نبود من از وجدان درد میمردم.خدا برای عزیزانت حفظت کنه.