صدای فریادش تو راه پله ها میپیچه…. نه! بلند تر بگو صدات نمیاد… چی؟ صدات قطع و وصل میشه… آره به موبایل زنگ زدی…. قربان تو… پس می بینمتون… چند ساعت بعد دوباره همه تو آپارتمان ناخواسته نصف  دیالوگ های رد و بدل شده بین خانوم و طرف مقابلش رو میشنویم! نصف برای این که خوب حرفایی که اون طرف خط گفته میشه رو قائدتا نمیتونیم بشنویم!!! 

روی تخت دراز کشیدم و همینطور که صدای فریاد خانوم موسیقی متن خونه شده!   به این فکر میکنم که گاهی بعضی ضرب المثلها چقدر ملموسن! مثل جیب خالی پز عالی! گرچه موبایل هم که دیگه پز عالی نیست!  تو زیرزمین زندگی میکنن و هزار و یک مشکل مالی دارن… شوهرش ماهها بیکار بود … و تازه چند روزه که رفته سر کار… اجاره خونه شون همیشه دو ماه دوماه عقب میفته و همیشه خدا از نداری میناله! تازگی ها موبایل گرفتن! واقعا یه زن خونه دار که حتی خرید خونه رو هم یا پسرش میکنه یا شوهرش… براش موبایل چه مورد مصرفی میتونه داشته باشه؟ اونم موبایلی که تو زیر زمین آنتن نمیده و باید بیاد تو راه پله ها باهاش حرف بزنه….  نگار میگه مامان شده مثل صمد تو سریال ماه رمضون که با موبایل خاموش با حاجی بذر افشان در تماس بود!!! صدای داد داداشو که میشنوم تو دلم میگم خوب شما که تلفن تو خونه تونه به هرکی بخوای زنگ بزنی با تلفن که ارزون تره! هر کی هم که بخواد بهتون زنگ بزنه به خونه تون که بزنه که براش ارزون تر در میاد پس چرا با صدای فریادت تو راه پله ها مزاحم همسایه ها میشی حاجی بذر افشان؟