دلم میخواد یه راهنما براش باشم. یه راهنمای درست و حسابی. دلم میخواد بهش بگم که کاراش اشتباهه. دلم میخواد ازش بپرسم که چرا داره با احساسات خودش و پسرهای دیگه بازی میکنه. دلم میخواد ازش بپرسم که چرا  در آن واحد با چند تا پسر دوسته … بگم که داره به خودش ظلم میکنه. به روحش… بپرسم که داره دنبال چی میگرده؟

محبت؟ توجه؟ عشق؟ پول؟ و …. آخه همه اینا رو که داره.. ولی هر بار که باهام درد و دل میکنه و از کرده هاش میگه انگار لال میشم. و بعد که تنها میشم باز خودمو سرزنش میکنم:

یاسمن باز تو لال شدی! بابا وقتی این دختر هر چی میگه تو  فقط گوش میکنی و یا تبسم میکنی سکوتت مهر تاییده به کارهای اشتباهش! ممکنه فکر کنه کاراش درسته. یاسمن اگه این دختر به راه خطا بره تو مقصری میفهمی! تو! تویی که سنگ صبورشی و شنونده حرفاش. بیخودم قیافه تو اینجوری نکن برای من ادای آدمای بی گناه رو در نیار. تو گناهکاری چون حرفی بهش نمیزنی… تو در مقابلش مسئولی… باور کن اگه ایندفعه بیاد و برات بگه که با این دوست شدم و با اون دوست شدم و تو بازم لال بمونی خودم دست به کار میشم و حالتو جا میارم.  و یاسمن درونم میگه: بابا اون آخه تا حالا یه بارم نظر منو نپرسیده اصلا به من این فرصتو اجازه رو نمیده که راهنماییش کنم. چپ چپ نگاهش میکنم و میگم بهونه الکی نیار… و بلاخره یاسمن درون من بهم قول میده که این بار حتما بشینه و رک و راست با دخترک صحبت کنه و بهش بگه به هر دلیلی که این بازی خطرناک رو که شروع کرده دیگه تمومش کنه. بگه اینجوری از معصومیتش کم میشه. بگه درسته تا حالا هیچ اتفاق تلخی نیفتاده ولی اتفاق یه بار میفته. بگه عاشق شدن با هر بار با یه پسر بودن یا در آن واحد با چند تا پسر بودن زمین تا آسمون فرق میکنه. بگه بگه بگهو حرفها تو سرم می پیچه و میشه یه گرداب و منو با خودش میبره تا عمق فاجعه ای که ممکنه اتفاق بیفته اما باز که می بینمش باز که با شور و حال تعریف میکنه زبونم میشه یه تیکه سنگ تو این دهن وامونده و لال میمونم و نهایتش یه تبسم و اون باز میره و من لابلای مهی از غم گم میشم…

میدونم میاد اینجا. میدونم نوشته هامو میخونه. اینه که این بار کیبورد رو میسپرم دست خدای درونم. میگم خدایا این گره فقط به دست تو باز میشه بیا با دستای من براش تایپ کن… هر چی دلت میخواد بهش بگو و خداوند درونم با دستای من به اون میگه که… فرشته مهربونم دنبال چی تو این دنیا میگردی؟ دنبال عشق گمشده ات؟ دنبال روزایی که برای یه ذره عشق ناب و خالص تو نگاه پدرت میگشتی و جز حرص مال دنیا چیزی نمیدیدی؟ دنبال روزایی که عشق رو تو آغوش مادرت جستجو میکردی اما از وقتی رفته بود دیگه پیرهنشم بوی مهربونی نمیداد؟ دنبال روزایی که فضای خونه  تونو به جای عشق نفرت پر کرده بود؟ دنبال عشق و صداقت روزای کودکی ات میگردی؟ عزیزک دلم دنبال عشق پدرانه تو نگاه پسرا نگرد… نازنین من  دنبال مهر مادری تو دستای گرم اونا نباش… عزیز دلم هیچ شونه ای شونه بابا نمیشه… هیچ مامنی آغوش مادر نمیشه… معصوم من.. حیف دستای قشنگ و مهربونت نیست که هر بار تو دست یه پسر باشه… تو عین یه فرشته معصوم و پاکی …. دنبال عشق گمشده ات تو خونه باش … تو آغوش پدرت… رو شونه های مهربون مادرت…. تو نگاه معصوم برادرت…..

و اشک دیگه نمیزاره که کلیدای کی بوردو ببینم…