سالها از اولین روزی که با استرس و دلهره وارد کلاس شدم تا برای اولین بار برای یه عده دانش آموز صحبت کنم میگذره… اما خاطره اش همیشه گوشه ذهنم تاب میخوره… در تموم این سالها سعی کردم در کنار درس کتاب به بچه ها درس زندگی بدم که از هر درسی بیشتر به دردشون میخوره… بعد از اولین باری که رفتم سر کلاس دیگه مدرسه شد محراب من… محل عبادتی که توش خدا رو در درونم حس میکردم.. … جایی که هر دختری یک خدا بود… خدای مهربانی… خدای عشق… خدای نیاز… خدای ….
و تو این سالها عشق به این شغل دوست داشتنی در من بیشتر و بیشتر شد… فکر میکنم معلمی بیشتر از هر شغلی نیاز به عشق داره… این سالها برام لبریز خاطره بوده خاطرات تلخ و شیرینی که مثل پشمک پیچیده دورم… چسبناک و شیرین! یا شایدم عین عسل… شفاف و کشدار و شیرین..
یه زمانی شاید خیلی برام مهم بود که ارزشیابیم عالی باشه یا معلم نمونه بشم که البته همون سالهای اول هم نمونه شدم هم معلم برتر و هم در تموم این سالها ارزشیابیم عالی بوده اما وقتی فکرشو میکنم میبیینم دیگه سالهاست که به عشق گرفتن ارزشیابی ۳۰ یا نمونه شدن نیست که خوب و از ته دل کار میکنم. یا حتی به شوق گرفتن چندر غازی در آخر ماه! اونچه باعث شده که من عاشقانه تموم وقتمو برای این دخترکان ۱۷-۱۸ ساله لبریز از مشکل بزارم فقط عشقه… عشقی که روز به روز پخته تر و عمیق تر میشه…
امروز وقتی تو چشمای تک تکشون نگاه میکردم خدا رو پشت نی نی چشماشون میدیدم … خدای مهربونی رو که میگفت باید این دخترکان رو باور کرد. عشقشون رو بها داد… به آرزوهاشون اهمیت داد… گوشی شنوا بود برای شنیدن دردها و غصه هاشون و کلامی مهر آمیز برای دلهاشون که تشنه محبته… تو خنده هاشون باهاشون شریک شد…و با بارون چشماشون بارید… باید باورشون کرد… باور…
به ساعتم نگاه کردم… صدایی در گوشم نجوا کرد فرصت برای درس دادن کتاب زیاده برای اینها از عشق بگو… از زندگی … از آینده… کتابمو بستم و شروع کردم…. و نگاهها خیره موند… احساس میکردم حتی نفس هم نمیکشن… من با زبون خودشون بهشون گفتم چطور از خونه هاشون فرار کنن! از عشق ممنوعه نگفتم… از خدمت کردن به جامعه نگفتم… از خوشحال کردن معلم و مادر و پدر نگفتم… من فقط به اونها یاد دادم که چطور از خونه ای که توش احساس ناراحتی میکنن فرار کنن… گفتم راه فرار از خونه هایی که خودتون میگید توش در بندید و شما رو محصور کردن… دانشگاهه و درس.. ادامه تحصیله تا بتونید ازدواج موفق تری بکنید… تا نیمه گمشده تون رو پیدا کنید.. تا … تا… و و قتی حرفام تموم شد احساس کردم بچه ها حالا انگیزه بیشتری برای خوندن دارن… و اون صدا آروم در گوشم نجوا کرد ممنونم یاسمن…
گ
سلام.من همین الان وبلاگتونو تصادفی پیدا کردم. اخ که چقدر خوشم اومد.من ۶-۷ سالی میشه که دبیرستان و تموم کردم و میتونم بگم بهترین دوران زندگیم همون دوران بود.با خوندن وبلاگ شما تمام خاطراتم برام زنده شد و اصلا حال و هوام عوض شد.دوست دارم بیشتر باهاتون اشنا بشم.
در ضمن روزتون مبارک.
jonquil
من اپم اومدی ها راستی یادم نرفته لینکمو نذاشتی دوست عزیز
چوبینه
پاینده و پدرام باشید . هوای وبلاگ من رو هم داشته باش.
الهام
سلام یاسی جان .خوبی خانومی ؟ مرسی که به من سر میزنی و ببخشید از اینکه دیر اومدم که روزت رو تبریک بگم.
روزت مبارک باشه.کار قبلیت با روحیاتی که از تو میشناسم سازگار نبود. خوشحالم که الان راضی هستی.
یاسی دومین امتحان زبانم دو هفته دیگشت و من خیلی اضطراب دارم. برام دعا کن عزیزم .اشکان کوچولو خوشگل رو هم ببوس .ماشالله بزرگ شده.
سید حسین
ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
آدینه ای دیگر در راه است و مسافر تنهای ما هنوز در سفر…
و امشب دلم گرفته است.
بیایید همه با هم بخواهیم که اینگونه خواستن زودتر برآورده خواهد شد.
یا علی
محبوبه
سلام
روز معلم را به شما از صمیم قلب تبریک می گویم من هم یک معلم هستم به ما سر بزن
متشکرم
شیدا
سلام عزیم
من اپم دوست دارم نظر م ا در مورد احساس چند روزم بدانم
یاس
روزت مبارک… خیلی برام عزیزی…
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
شیدا جان آدرستو اشتباه گذاشتی نمیتونم بهت سر بزنم…
نگار
روزتون مبارک.. هزاران بوس…
هومن
سلام
اگر مایل به تبادل لینک هستید. لینک منو با نام (دانلود جدیدترین موزیکها و برنامه ها ) لینک کنید و به من خبر بدید تا من هم لینک شما رو تو وبلاگم بذارم.
با تشکر……..هومن
کامی (جون)
سلام بچه ها هر کی می تونه لطفا” بهم بگه منو تو وبلاگش لینک کنه بی زحمت منم اونو لینک میکنم مرسی بابای **==
maryam
ruzrtunmobarakharchanddirshodeaslanmoalemechihastin