با خودم فکر میکنم درست ترین راه چیه؟ باید بسوزی و بسازی یا جدا بشی و بخت جدیدی رو امتحان کنی یا بعد از جدایی به خاطر بچه هات به تنهایی بار سنگین زندگی رو دوشهای از غم خمیده ات تحمل کنی بعدشم  بچه هات  بزرگ بشن و ازدواج کنن و تو رو تنها با تموم مشکلاتی که داری زیرش له میشی تنها بزارن آخرشم بگن  خوب میخواستی شوهر کنی که تنها نمونی!

تقریبا داره فریاد میزنه و من نمیدونم چطور این کوه آتش فشان رو میشه آروم کرد… خانوم بغل دستیم که دوست دارم یه تو دهنی بهش بزنم! بلکه درد یه ذره ساکتش کنه! داره رو اعصابم راه میره چون به  جای همدردی کردن با این کوه آتش فشان دائم میگه عیب نداره عزیزم صبور باش بلاخره اونا هم بچه هستن خدا بزرگه ناشکری نکن… اشتباه میکنی حق با بچه هاس… اونا بچه هستن…  و اونم که دیگه رسیده به آخر خط میگه به خاطر چی شکر کنم؟ هان؟ به خاطر چی؟ از همه شون متنفرم ای کاش همون موقع شوهر کرده بودم… باور کن حالا هم دیر نشده شوهر میکنم میرم یه شهرستان و خودمو گم و گور میکنم…  و گوله های اشکشو که بی وقفه میبارن پاک میکنه…

به دید خریدار نگاهش میکنم. صورتش با این همه عذابی که کشیده هنوزم جوونه و با طراوت. با این که اصلا آرایش نداره ولی زیبا به نظر میرسه… قد بلند و ترکه ای! ولی به قول خودش  کاش به جای همه اینا یه ذره شانس داشت!

فکر میکنم  چرا این روزا هر کی به من میرسه دلش پره غمه ؟ و میگم حتما خدا باز یه پیامی برام داره… باهاش همدردی میکنم… میگم حق داره …

وقتی یکی به آخر خط میرسه برای خاموش کردن آتش خشمش درستش اینه که باهاش همدردی کنی تا کمی سبک بشه و بدترین کار اینه که هی مثل اون خانوم بهش بگی که اشتباه میکنه!  بیچاره میون اینهمه مشکل و بدبختی و شهریه دانشگاه بچه ها یه عمل اورژانس همه براش پیش اومده که نزدیک دو میلیون براش خرج داره و مونده که از کجا بیاره…….

آروم میشه و میره و من هنوز توی این فکرم که وقتی نمیتونی بمونی و بسازی وقتی زندگیت عین جهنمه  و جدا میشی بهترین کار چیه؟ این که ازدواج کنی یا….

* هفته پیش صفحه نظراتم  خراب بود… ممنون از همه کسانی که برام آف لاین گذاشتند و نظراتشون رو گفتن ظاهرا مشکل صفحه نظرات حل شده و من مشتاقانه منتظر نظرات خوب شما هستم…