تلخم. تلخ تلخ عین زهر مار! حتی خوردن دو تا آبنبات شیرین هم کمکی به از بین بردن تلخی دهانم نمیکنه… میدونم دلیل این تلخی چیه… باور کنید روحم تلخ شده… وقتی با خلوص نیت با همه رفتار کنی و در عوض از بعضی ها نامردی بببنی تو کندو هم که بشینی لای عسلا بازم تلخی رو تو جزء جزء وجودت حس میکنی. از قدیمم همین بودم… جربزه شو ندارم که خودمو تغییر بدم. همیشه میگم خوب اگه منم نامردی کنم که میشم عین اون. خوب اگه منم رازدار نباشم که میشم عین اون. خوب اگه منم با کوچکترین حرفی دلخور بشم و قهر کنم که میشم عین اون…. خوب اگه منم برم پشت سر براش بزنم که… خوب… خوب ….خوب…  میام عین اونا نشم زیر بار بی معرفتی ها کمرم خم میشه و خم…. و یه دفعه ….عین یه شاخه که خوشحاله از این که از همه شاخه های دیگه میوه اش بیشتره ترق… ترک برمیدارم و اگه یه باغبون مهربون پیدا نشه که زیر شاخه از غم ترک خورده ام یه دو شاخه بزاره که بیش از اون ترک برنداره فاتحه ام خونده است…