به رو به روم نگاه میکنم… صد جفت چشم مبهوت نگاهم میکنن. انگار من از کره مریخ اومدم یا دارم ژاپنی حرف میزنم …جوری نگاهم میکنن که انگار میترسن پلک بزنن یا آب دهنشونو قورت بدن نکنه یه کلمه از حرفامو نشنون! انگار توقع داشتن عین همیشه از بچه هاشون و تنبلی هاشونو و سر به هوا بودنشون شکایت بشه… همون حرفای تکراری و کلیشه ای که توی همه جلسه های مادران و اولیا مدرسه زده میشه و بعدم همه از در که رفتن بیرون فراموش کنن که چه گفتن و چه شنیدن.. اما این بار با همیشه فرق میکنه! سخنران (که من باشم) داره چیزای عجیب غریب میگه! مثلا میگه تا حالا جلوی بچه هاتون به شوهراتون گفتید که دوستت دارم؟
کم مونده چشماشون از حدقه بزنه بیرون!!!
و این سخنران فقط حرفای غیر متعارف میزنه… همیشه جلسه های اینطوری بهم یه انرژی خاصی میده… میگم اگه دختراتون تو این سن عشق رو بیرون خونه جستجو میکنن شما مقصرید چون عشقی رو که نیاز دارن بهشون ندادید… چقدر دختراتون رو میبوسید ؟ در آغوش میگیرید و بهشون میگید که دوستشون دارید؟ چقدر احساس امنیت عاطفی تو خونه دارن؟ چند بار جلوشون دم در به استقبال شوهرتون رفتید بوسیدیدش و گفتید که براش دلتنگ شدید؟….چند بار….
آخر جلسه یکی از مادرا دستشو بلند میکنه و نامید میگه چرا انقدر دیر؟ چرا انقدر دیر این جلسه رو گذاشتید؟….
مطمئنم که همه لذت بردن…جو لبریز انرژی مثبته… زنگ میخوره و هیچکس دوست نداره بره حتی خودم… حیف که اشکان و رامین دم در منتظر من هستن و من باید برم درسی رو که دادم خودم عملی کنم… میرم اما بهشون قول میدم که هر وقت بخوان برای حل مشکلاتشون حاضرم کمکشون کنم و میدونم که از فردا چند مراجعه کننده خواهم داشت و از خدا برای این که منو وسیله قرار داده تا عشقش رو مهمون دلها کنم تشکر میکنم…
عسل
برات آرزوی موفقیت می کنم آره بعضیها احتیاج به یه تلنگر دارن خوبه که تو موقعیتی هستی که از این تلنگرهای مثبت می تونی بزنی
فــَـرا
یاسمن جان منو که یادت هست … دستت درد نکنه یکی باید گفتن این حرفها رو شروع می کرد و چه کسانی بهتر از این مادرها که مدتهاست شاید حتی ” دوست دارم ” رو یادشون رفته
پیرمرد
درود.
کی بود،می گفت اینطرفها روزگار معجزه سر آمده است؟
هنوز چشمهای بهت زده هست.تعجب هست….پس موقعیت هست!
کیف کردم.
روشن باشید.
نگار
وای چه دوستداشتنی… و عشقولانه بیدی تو….
مریم (خواهرت)
یاسی جون
نمیدونم چرا بعضی از مردم از بکار بردن این کلمات وحشت دارن؟
برای من و تو راحته چون تو خونه ای بزرگ شدیم که پدرمون در روز بارها و بارها ما رو می بوسید و به مادرمون یاداوری می کرد که چقدر دوستش داره…
جوجو
یه روزایی هست که تو لیست پیوندهای وبلاگایی که می خونم اسمی چشمک می زنه و منم تحریک میشم یه نگاهی به اون وبلاگ بندازم. اسم وبلاگ شما بدجوری منو کنجکاو کرد که بیام و نگاهی به وبلاگتون بندازم و از خوندن این پست کلی لذت بردم .
خیلی وقتا شده که با مادر و پدرم صحبت می کنم بابت اینکه بلد نیستند به خودشون یا به ما ها ابراز علاقه کنند و به شخصه فکر می کنم این یه مشکل بزرگه. مگه چقدر فرصت واسه ماها هست که داریم اینقدر راحت لحظه های باهم بودن رو از دست میدیم ؟
محمد
سلام ..میخواستم یه راهنمایی به شیدا خانوم بکنم
میتوونی از طریق علمی کاربردی بری دانشگاه…ورودیش با
معدله … کاردانی رو که گرفتی اگه معدلت بالا ۱۷ شد که حتمآ میشه..میتوونی بدوونه کنکوور کارشناسی رو هم بخوونی…از اوون مهمتر اینه که دیگه لازم نیست مدرک pish daneshgahy رو بگیری…برای فوق لیسانس هم برو مالزی چون خیلی بهتره (امتحان ورودی هم نداره) دکتراتو هم میتونی همونجا بگیری (تو ایران ۵ ساله است ولی اوونجا ۳ ساله از اوون مهمتر با یک چهارم هزینه اینجا)………..این مسیریه که من دارم میرم…اگه سوالی داشتی برام میل بزن dar_be_dar_mhn…ولی چیزایی رو که گفتم جدی بگیر
البته شاید لازم باشه یه نکته ایی رو گوشزد کنم که من درسته که از کنکوور فرار کردم ولی خیلی درسخوونو با استعدادم. برای همینه که نمیخواستم توو لجنزاره نظام آمووزشی این کشور وقتمو هدر بدم.
مهرناز
سلام. در این باره واقعا خوب کاری کردی. بعضی والدین بلدن که محبت کنند اما انگار حتما یکی باید بهشون بگه!!! بهتون تبریک می گم بخاطر این روحیه و رفتار زیبا.
سعی کنید همیشه همین طور بمونید.