بعضی از آدما واقعا عجیبن هیچ جوری نمیتونی درشون رسوخ کنی…از روزی که اومده تو مدرسه مون ۵ تا جمله هم نگفته شاید اگه میتونست جواب سلاممون رو هم نمیداد انگار برای حرف زدن باید یه نیروی قوی کمکش کنه تا لباش از هم باز شن… شایدم من زیاد پر چونه ام!  هر حرفی بزنی فقط تبسم میکنه حتی اگه بگی دارم الان میمیرم فقط تبسم! با اینجور آدما رابطه برقرار کردن خیلی سخته… آدم همش فکر میکنه مزاحم خلوتشون شده….

 

 

کسی میتونه این مسئله رو حل کنه؟ با یه شوهر سکته کرده بیکار و دو تا بچه مدرسه ای و یه خونه اجاره ای (ماهی ۵۰۰۰۰ تومن) و حقوق ۸۰۰۰۰ تومن که تازه سه ماه هست که حقوق نگرفته چطور میشه زندگی کرد و به راه خطا نرفت؟

من معتقدم اگه توان کمک کردن به اینجور آدما رو داشته باشیم اما دریغ کنیم در  گناههایی که میکنن شریکیم… چرا که شاید این آدما فرشته هایی باشن که حاضر شدن سختی های زندگی دنیوی رو به جون بخرن تا ما لذت کمک کردن رو تجربه کنیم…