در شیشه هل رو باز میکنم عطر دوست داشتنیش منو میبره تو خاطرات سالهای پیش… اون موقع هایی که از دو هفته مونده به عید بوی شیرینی تموم خونه رو پر میکرد… با این که پیشونیم از گرمای فر خیس عرق بود و دستام خسته از گلوله کردن نون نخودچی و نون برنجی  و کمرم هم به زور صاف میشد… اما جعبه ها تند و تند پر از شیرینی های جورواجور میشدن… عطر شیرینی خونگی تموم خونه رو میگرفت و من مشغول درست کردن شربت باقلوا مست لحظه هایی میشدم که مهمونا از خوردن شیرینهای خونگی لذت میبردن… سالها تموم شیرینی های عید مامان اینا رو من میپختم… اونم به قول رامین با اسانس عشق… اما امسال دور و برمو نگاه میکنم… وای چند روز دیگه عیده  و من هنوز کارهای خونه تکونیم رو هم تموم نکردم… هنوز پرده ها گوشه اتاقن…  هنوز عیدی نگارو رامینو نخریدم… هنوز…  این سرماخوردگیه عجب کنه ای بود ولم نمیکنه.. (دیشب به رامین میگم حالا خوبه این آنفلوانزا نباشه یه بیماری کشنده باشه و من بمیرم همه بگن چه نازک نارنجی بود با یه آنفلوآنزا مرد!)

پی نوشت یک: بعضی از فرشته ها واقعا بالهاشون پیدا نیست اما برق چشم فرشته ها رو دارن… ممنون از مژده نازنینم که برای شب عید ۴۰۰ هزارتومن به بی بضاعتهامون کمک کرد از همینجا دستاشو میبوسم به خاطر اعتمادش به من و روح بزرگی که داره…

پی نوشت دو: برای شبنم عزیزم که تازه فهمیدم  خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم دوستش دارم همچنان دعا کنید که بتونه شیمی درمانیشو به راحتی بگذرونه و از این امتحان سربلند بیرون بیاد..

پی نوشت سه: یادتون نره که میتونید دور بعضی از خریدهای الکی تون رو خط بکشید و باهاش شب عیدی لبی رو خندون و دلی رو شاد کنید…

پینوشت آخر: یه پستی پارسال داشتم به نام  خونه تکونی دلها دلها دوست داشتید بخونیدش…

پی نوشت واقعا آخر: فرشته  نازنینم به نام سپید سیاه پول شما هم رسید و برای ادیب ارسال شد یه دنیا ممنون ممنون.