نگاهمو از توی آینه از  رو موهای سفید کنار شقیقه هام بر میدارم و  چشم میدوزم به راهی که سالها توش قدم برداشتم… از این فاصله نمیتونم دیوار ته باغو ببینم اما میتونم یاسمن رو ببینم که با پاهای کوچکش دنبال پدری جوان و پر انرژی میدوه و تلاش میکنه تا خودشو به قدمهای بزرگ پدر نزدیکتر کنه… توی یه دستش یه نارنجه و توی دست دیگرش شتر کوچکی که خیلی دوستش داره…. خسته میشه و می ایسته و میگه دضا (رضا) من خسته شدم… پدر بر میگرده یاسمن کوچکشو در آغوش میکشه و با هم از لابلای گلهای زیبا و رنگارنگ رد میشن… یاس زردهای زیبا همراه با گلهای قشنگ سفید و صورتی و قرمز به ژاپنی خیابون باغو تبدیل به یه نقاشی زیبا کردن… به خونه میرسن تا خوشمزه ترین غذای دنیا رو که مادر پخته بخورن… سالها از اون روزهای زیبا میگذره.. دوباره نگاهمو میدوزم به آینه کوچک ماشین… از پشت سر توی ‌آینه تا چشم کار میکنه درخت و گل و کوههای زیبایی که الان رنگشون آبی مایل به بنفشه و آسمونی که آبی آبیه بدون یه لکه ابر… یاسمن سوار بر دوچرخه داره زیست شناسی میخونه.. خنده ام میگیره … چه جاهایی که درس نخوندم… بالای درخت گوجه سبز با یه عالمه نمک لای کتاب! کف گلخونه های بزرگ که با خزه های سبز مخملی فرش شدن… وای این باغ… این بهشت برای من یه دنیا خاطره است… قیافه پدر با موهای جو گندمیش  میاد جلوی چشمام… مامان با اون نگاه مهربون و چروکهای دوستداشنیش… دلم میخواد تا صبح دستاشونو به پاس تموم عشقی که نثارم کردن ببوسم… یاسمن کوچک من… همین چهارشنبه یعنی اول فروردین وارد چهل و یکمین سال زندگیت میشی… چهل سال این دو فرشته به تو عشق ورزیدند… چهل سال دل نگرانت بودن که بزرگ شی درس بخونی دانشگاه قبول شی ازدواج کنی بچه دارشی و … تو تموم مشکلات و سختی های  زندگی کنارت بودن تا تو راحت تر بتونی سختی ها رو تحمل کنی… یادت نره یاسمنم که این دو فرشته چقدر حق به گردنت دارن… یادت نره که خوشبختی و موفقیتت رو مدیون این دو فرشته ای…  تولدت مبارک یاسمنم….

 سال نو تون هم مبارک…

پینوشت: من الان شمالم و نمیتونم به همه سر بزنم برگشتم میام وبلاگاتون عید دیدنی…بریا همه تون سال بسیار خوبی رو آرزو میکنیم پر از عشق …دوستی… محبت… سلامتی و ثروت…