توی زندان با هم آشنا میشن یکی شون به جرم کشتن شوهرش افتاده بوده زندان اون یکی هم به جرم حمل مواد مخدر… نوه قاتل که جز این مادربزرگ کسی رو نداشته تنها و بیکس بیرون زندون بوده و اون یکی تنها دخترش (چون پسرش در حین فرار کشته میشه!)…. دو تایی تو زندون میبرن و میدوزن… اگه نوه قاتله که همش ۱۷ سالش بوده با دختر اون یکی که ۱۴ سالش بوده عروسی کنه دیگه هیچکدوم تنها نیستن! دختر و پسر هم رو در موقع ملاقات زندانی هاشون می بینن و از هم خوششون میاد! و عقد میکنن… البته قاتله تبرئه میشه و الان بیرون مواظب عروس و داماده!!!! همیشه فکر میکردم که وقتی تو کتاب داستانها مینویسن هیچکسو نداشت عین دروغه چطور ممکنه آدم نه عمو نه خاله نه دایی نه عمه نه نوه دایی نه… یعنی هیچکس رو نداشته باشه … شاید ما خانواده پر جمعیتی هستیم که من با نوه عمو ها و نوه دایی های  پدر و مادرم هم دوستم! اما شنیدن این واقعیت تلخ بهم فهموند که میشه اونقدر تنها و بی کس باشی که دختر جگر گوشه تو از ترس گرگهای جامعه بسپری به مادر شوهری که به جرم قتل همسرش به علت مشکل روانی تو زندونه!

پی نوشت: از وقتی بنزین سهمیه بندی شده حس آدمی رو دارم که دو دقیقه قبل دچار زلزله ۷ ریشتری شده! فکر کنم از بس موج منفی تو فضا پراکنده شده انقدر حس بدی دارم… میگم خدایا تنها دل خوشی مون رفتن شمال و دیدن و یوسیدن و درآغوش کشیدن  پدر و مادری بود که هر بوسه شون یه دنیا عشق و آرامش با خودش داشت…. اونم پرید!

پینوشت جدید(به مناسبت روز زن): مهربون ترین مامان دنیا میدونم که میای اینجا پس از همینجا دستای قشنگ و مهربونتو میبوسم و ازت به خاطر تموم زحمتهایی که خالصانه و بدون توقع برام کشیدی تشکر میکنم خدا کنه منم بتونم عین تو مامان خوبی برای اشکان و نگار و همسر خوبی برای رامین باشم… همونطور که تو مهربونترین مادر برای ما و بهترین همسر برای بابا بودی… به قول بابا

زن خوب فرمانبر پارسا…. کند مرد درویش را پادشاه