در اولین کیسه رو که باز میکنم اونقدر حالم گرفته میشه که تکیه میدم به دیوارو میشینم رو زمین.. با نا امیدی در دومین کیسه رو باز میکنم… و سومین و چهارمین کیسه… یاد تلفنش میفتم. وقتی بهم زنگ زد گفت پدر و مادرم از ایران رفتن… مقداری لباس نو مال اوناست که میخوام بدم به کسایی که نیازمندن و من قبول کردم اونا رو برسونم به دست کسایی که میدونم مستحقن… اما حالا وقتی نگاه میکنم لباسها بعضی هاشون انقدر کثیفن که حالم از بوی عرق مخلوط با عطرشون بهم میخوره… نو و کهنه… تمیز و کثیف با هم قاطی… حتی لباس زیر پاره و کثیف… آخه کی لباس زیر میبخشه؟ یا اگه ببخشه کی میپوشه؟
با استیصال به قیافه درمونده خودم تو آینه نگاه میکنم و بلند به خودم میگم: حالا با اینهمه لباس کثیف چکار میکنی؟ سرمو تکیه میدم به دیوار و چشمامو میبندم. خاطره روزای کودکی تو ذهنم نقش میبنده… قیافه مهربون مامان میاد جلوی چشمام در حالی که داره لباسهای بخشیدنیمون رو اتو میکنه … .و فضای اتاق لبریز از عطر نرم کننده هاله است و بعد چهره خندون کارگرهای باغ وقتی میان بسته های لباسهاشونو بگیرن … لباسهای تمیز و اوتو کرده… فکری تو ذهنم جرقه میزنه…. از جا میپرم و یه کیسه زباله میارم و اونایی که خیلی درب و داغونن میریزم دور… حالا نوبت جدا کردن رنگی ها از سفیدهاست… میدونم اگه همینجوری به دست مامان برسونم همه این کارا میفته گردن خودش… تو دلم میگم :دختر خوب همه تمیزهارم قاطی کثیفا گذاشتی حالا مجبورم نوها رو هم بشورم…
سخت مشغول کارم که تلفن زنگ میزنه دستامو با صابون میشورم و گوشی رو برمیدارم اونور خط مامانه…میگه: کجایی یاسمن چقدر دیر گوشی رو برداشتی؟
میگم: دستم بند بود… نمکی های قدیم یادته؟
میگه: خوب! میگم: من ورژن جدیدشونم… از نوع اینترنتیش!!! و داستانو تعریف میکنم… 5 تا ماشین رخت شستم و هنوز چند تا کیسه کنار دره!!!
در حال تا کردن لباسها با خودم فکر میکنم چرا فکر میکنیم اونایی که فقیرن یا حتی گدای کنارخیابونن مستحق هر آشغالی هستن؟ نصفه ساندویچمون… بستنی دهن زده مون؟ لباس زیر کهنه و کثیفمون؟ چرا فکر نمی کنیم که به واقع اونها هم روحن عین ما که این لباس زمینی رو به تن کردن… و گاهی حتی روح هایی از ما قویتر که برای به تعالی رسیدن ما و تجربه حس لذت بخش کمک به هم نوع همچین زندگی رو انتخاب کردن؟ …..
پینوشت بی ربط : ممنون از احوالپرسی هاتون برای گوشم. مجبور شدم تهران برم پیش یه دکتر نازنین به نام دکتر موسوی متخصص گوش و حلق و بینی که یه مطب با دستگاههای مدرن داره و خیلی هم خوش اخلاقه معلوم شد تشخیص دکترهای قبلی اشتباه بوده و توی گوشم دو تا کورک زده بود که با مصرف پماد خوب شد…
الهام
واقعا این آدم خیلی جالب بوده! به نظر من هیچ وقت فقر نباید باعث بشه دیگرون رو بی اهمیت بدونیم.
×××××××××××××
راستی مامان اینها سالهاست از اون خونه رفتند.(قبل از ازدواج من). هتل هایت هم تقریبا داغون شده. اگر بری دستشویی های خانومهاش رو ببینی باورت نمیشه ! همشون لب پریده و ترک برداشته و… . حساب کن ما رفتیم اونجا شام بخوریم تو پارچ استیل برامون آب آوردند. دیگه خودت تا ته قضیه رو حساب کن دیگه.
این سیستم کامنت گذاری برای وبلاگم هم قبول دارم که یه کم اذیت کننده است ولی چیکارش کنم؟
نیکی
خوب می تونی بیای تو وبلاگ من کامنت بزاری راحتتر از مال الهامه .
اون خونه قدیمی جایی شده برای لهو و لعب ما . البته هنوز تو همون حیاط هستن اما اونور حیاط .
وحید
مطلبتون اینقدر زیبا است که نمیدونم چی بگم؟ توی این زمونه ای که بقول صائب تبریزی گریه شمع هم دیگه از فراق پروانه نیست و هر کسی به فکر خودشه صحبت از این چیزها و از منظر نگریستن به مسائل واقعا آدم را به خودش میاره لا اقل منو به خودم آورد بگذریم
خداوند در سوره نساء می فرمایند: ان الذین یاکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است در فکر شب تار خود است
موفق باشید
فریدون
سلام خوبی
مشاوره تعبیر خواب فال خواستی در خدمتم
ستاره
سلام یاسمن جان.سر بزن بهم .خوشحالم میکنی
دنيز
بنده ي نخل بند باغ زندگي
چند وقتی بود که دنبال یک لینک باکس می گشتم که هم بازدیدش بالا باشه و هم مطالبش مفید
اونی را که می خواستم پیدا نکردم
به این نتیجه رسیدم که خودم یک لینک باکس ایجاد کنم
حالا هم از شما دعوت می کنم که از لینک باکس من (بعدا می شه ما)دیدن کنید
نکته ی دیگه اینه که هیچ لینک باکسی از اول بازدید بالای هزار نداره