سوار تاکسی  میشم که برم برای اشکان play mobil    بخرم. کمی جلوتر  یه جا نگه میداره که مسافر سوار کنه از اونجایی که مقصد اونها دورتر از منه پیاده  میشم که جلوی در بشینم که آقایی که کنار در ایستاده چیزی زمزمه میکنه فکر میکنم میخواد بگه ما سه نفریم. میگم: بله؟ میگه: گفتم یه اسفند برای خودت دود کن! از تعجب احساس رویش دو تا شاخ میکنم! سوار میشم و فکر میکنم چقدر این آقایون مهربون شهروند ما دل نگرون چشم خوردن ما خانوم ها هستن!

نزدیک به مقصد که میشیم به آقای راننده میگم: من سر چهارراه پیاده میشم چقدر تقدیم کنم؟

میگه: سه تومن! با تعجب میگم: سه تومن؟ (فکر میکنم دربست هم اگه گرفته بودم دو تومن بیشتر نمیشد!) میگه: بله سه تومن! میگم: منظورتون سه تا هزار تومنیه؟ خیلی خونسرد میگه: نخیر سه تا یه تومنی!!!! نمیتونم تشخیص بدم داره مسخره ام میکنه یا جدی میگه! دیگه شاخ هام به وضوع از زیر روسری لمس میشن! میگم: من متوجه منظورتون نمی شم!!!! یعنی سه تا یه تومنی میشه؟ که مسافر جلویی به دادم میرسه و میگه: حاج آقا نکنه منظورتون سه تا صد تومنیه! با آرامش میگه: بله! (ظاهرا حاج آقا تازه از غار اصهاب کهف اومدن بیرون) پول رو میدم و پیاده میشم…

دو سه روز بعد در حالی که دارم میرم خرید یه آقایی سوار بر موتور کنارم می ایسته و میگه: ماشالله! یه اسفند برای خودت دود کن! دیگه رسما شاخ در میارم! شب میام خونه و به رامین میگم: اصرار بیشتر از این نمیشه هر چی عمله تو خیابونه نگران چشم خوردن من هستن!!! باید یه اسفند حسابی برا خودم دود کنم!! میخنده و میگه:  این خوب موندنت دلیلش داشتن شوهر خوب و نازنینی مثل منه!

پی نوشت: ممنونم از فرشته های نازنین برای کمک به نیازمندها … محمد… برادرم علیرضا و دوستان بسیار خوب و نازنینش  فرشید.علی. مهسا. مهدی . کامران. با پولهایی که فرستاده شد گوشت… برنج و مرغ تهیه شد که تا آخر هفته به دستشون میرسه. همچینین از کامنت زیبای کاوه.