محکم در آغوشم گرفته اونقدر محکم که دارم زیر بار اینهمه عشق له میشم… دستاشو انداخته دور گردنم و پاهای کوچکشو دور کمرم. سرشم گذاشته رو شونه ام و لپ نرمشو چسبونده به گونه ام…

دلم میخواد این عشق لذت بخش حس کردنی رو از زبونشم بشنوم میگم: اشکان جون خیلی دوستم داری انقدر محکم بغلم کردی؟؟

 با اون صدای دوستداشتنی کودکانه اش میگه: آره! آخه می ترسم بیفتم زمین!

 به خاطر صداقتش غرق بوسه اش میکنم و تو دلم میگم کاش ما بزرگترا هم به اندازه بچه ها صادق بودیم….

 

 

 

                                         

پی نوشت: بچه ها تولد نگار و خبر نداره براش وبلاگشو به روز کردم تا نیامده یه سری به وبلاگش بزنید و براش نظر بزارید. امروز افطاری مدرسه شون دعوته و بعد از افطار میاد خونه…