محکم در آغوشم گرفته اونقدر محکم که دارم زیر بار اینهمه عشق له میشم… دستاشو انداخته دور گردنم و پاهای کوچکشو دور کمرم. سرشم گذاشته رو شونه ام و لپ نرمشو چسبونده به گونه ام…
دلم میخواد این عشق لذت بخش حس کردنی رو از زبونشم بشنوم میگم: اشکان جون خیلی دوستم داری انقدر محکم بغلم کردی؟؟
با اون صدای دوستداشتنی کودکانه اش میگه: آره! آخه می ترسم بیفتم زمین!
به خاطر صداقتش غرق بوسه اش میکنم و تو دلم میگم کاش ما بزرگترا هم به اندازه بچه ها صادق بودیم….
پی نوشت: بچه ها تولد نگار و خبر نداره براش وبلاگشو به روز کردم تا نیامده یه سری به وبلاگش بزنید و براش نظر بزارید. امروز افطاری مدرسه شون دعوته و بعد از افطار میاد خونه…
فرهاد
سلام…خوبی…نور بالا میزنی یاسمن خانم…رفتنی شدی…کجا خدا میداند…ممنون که امدی
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
به فرهاد: منظورتو نمیفهمم!
فرا
خوب بلاخره من از فیلتر گذشتم و تونستم بیا اینجا …. خیلی خوکشل بود این پستت … باید برم بخونم پستهای قبلتو ..مواظب خودت باش یاسی جان
سرگردان
کاشکی ماها هم کمی از صداقت بچه ها را داشتیم
یه دل خاکی با کلی پاکی
الهی قربون اون احساس قشنگ بچگونه اش…
جووووووووون…
خیلی دلم تنگیده برات معلم نازنینم…
خیلی دلم میخواد یه سر بیام مدرسه و ببینمتون…
یه دل خاکی با کلی پاکی
یادش بخیر… زنگای کارآفرینی و بهداشت کار بهترین زنگامون بود…چقدر آروم میشدیم با حرفات…
تولد نگار جوون رو تبریک میگم…ایشا…تولد ۱۰۰ سالگیشو جشن بگیری عزیزم…
نگار
وای الام میرم تولد نگار جونو تبرک میگم
نگار
تبریک
نگار
راستی عیدتونم مبارک
هليا
سلام خوبین؟ من یکی از خواننده های وبلاگ نگارم نمیدونم چرا یه لحظه به شما و بچه هاتون حسودیم شد واقعا دلیلشو نمیدونم
راستی این اقا اشکان معلومه که خیلی شیطونه اخه از چشماش شیطنت می باره خیلی هم با نمکه ولی چرا در حق بچه هاتون فرق می ذارید عکس نگار خانومم بذارید دیگه
یه سوالم داشتم ازتون شما معلم چه پایه ای هستین؟
یاسمن(چند قدم نزدیکتر به خدا)
هلیا جون نگار دوست نداره عکسشو بزارم البته عکس یکی دو سال پیشش تو وبلاگم هست حتی عکسی که از خودش گوشه بلاگش بود برداشته حالا چشم اگه اجازه داد تو پست بعدی یه عکس ازش میزارم. منم دبیرستان پایه دوم و سوم درس میدم… اونم اسمش حسودی نیست احتمالا غبطه است.. خدا به تو هم هر چی میخوای بده معلومه که خیلی دختر صادقی هستی… اگه دلت خواست میتونم مامان اینترنتی ات باشم
شاعر غزل درد-مصطفی
سلام.مطلب زیبایی نوشتین. منم همیشه مزاحم وبلاگتون هستم.راستی به روز کزدم با شعرای جدیدم منتظر تشریف فرماییتون هستم.به امید دیدار
فرهاد
سلام…هروفت یکی از بچه ها توی جبهه میخواست شهید بشه…چهرهاش نورانی میشد میگفتن طرف نور بالا میزنه…از این دوردورا احساس میکنم…یه کارایی داری میکنی…که داری تو هم وصل به بالا میشی…هنیا لک…عیدتم مبارک…
غریبه
سلام فرا رسیدن عید سعید فطر رو به همه عزیزان و دوستان تبریک عرض می کنم
امیدوارم رمضان خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و
با دست پر از مهمونی خدا برگشته باشید
به روزم باز با امدنت خوشحالم کن
شیرین
سلام وبلاگ قشنگی داری نظرات خیلی زیاده معلومه همه دوست دارند موفق باشی
بامرام
از طرف من بوسش کن
ناصر نوری
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به من سربزن و اگر براتون ممکن هست وبلاگهای من رو در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود…. موفق باشی
اسماعیل
بچه بودن هم عالمی داره …