انگار همین دیروز بود که تور سفید و از روی صورتم بلند کرد و انداخت روی تاجی که لابلای موهام بود.. و گفت: باور کن خوشبختت میکنم… حلقه ای رو که از ذوقمون از طلا فروشی تا خونه دستمون کرده بودیم! از توی جا حلقه ای برداشت و عاشقانه توی دستم  کرد … اون روز زیباترین روز زندگیم بود… ساعت ۴ صبح بود که دیگه جشن عروسی تموم شد و آخرین مهمون ها هم رفتن و من و اون گرسنه با پاهایی که صبورانه کفش نو رو از ده صبح روز قبل تا چهار صبح اون روز تحمل کرده بودن و  نشونه صبوریشون هم تاول های روشون بود! تازه تخم مرغ نیمرو درست کردیم و این اولین غذای  زندگی مشترکمون بود…

نگاهش میکنم… چقدر عوض شده… اون پسر ۲۵ ساله که من عاشقانه می پرستیدمش حالا یه عاقله مرد ۴۲ ساله است… هنوزم همون قدر مهربون و دوست داشتنی…. میدونم که مشغله کاری باعث شده یادش بره امروز هفدهمین سالگرد ازدواجمونه… چون تموم تعطیلات عید یادش بود…

 با هم خداحافظی میکنیم و هر کدوم میریم سر کار… دلم نمیاد  خاطره این روز قشنگ فقط مال خودم باشه تو راه براش یه اس ام اس میزنم و ازش بابت این که به قولی که داده بود که منو خوشبخت کنه عمل کرده تشکر میکنم…

.

.

.

 

تو دلم آرزو میکنم که خدا همه دخترها رو خوشبخت کنه… (اصلا همه جوونها رو ) و مسیر درست رو تو این دنیایی که هزاران خطر جلوشونه و  متاسفانه از خیلی هاش آگاه نیستن یا آگاهن و بهش بی اهمیت! نشونشون بده… تا بتونن طعم شیرین خوشبختی رو حس کنن…

 

پی نوشت: ممنون از جناب آقای ثمره هاشمی مشاور ارشد رییس جمهور برای هماهنگی جهت تهیه وام مسکن برای خانواده نیازمند. و ممنون از زهرای نازنین برای محبت های خالصانه اش.

ممنون از بنفشه عزیزم برای کمک به خانواده نیازمند.

راستی بچه ها اگه کسی خیال کمک کردن برای تهیه سیسمونی داره خبرم کنه. کسی رو بهم معرفی کردن که بضاعت تهیه سیسمونی حتی در حد بسیار ابتدایی هم برای دخترش نداره… (کمکها میتونه حتی وسایل نوزادی نو باشه.)