دوستش دارم اما فرصت این که دائم بهش زنگ بزنم رو ندارم خصوصا که جایی که هست تلفن هم نداره و دائم باید به گوشیش زنگ بزنم. هر بار دلتنگ میشم و بهش زنگ میزنم گله میکنه که: چه عجب! یادی از ما  کردی دیروز داشتم به فلانی میگفتم میبینی یاسمن یه زنگ هم به ما نمیزنه!

محاله زنگ بزنم و نگه چه عجب!!!

منم هر بار عذرخواهی میکنم و میگم ببخشید به خدا مشغولیات و گرفتاریهام زیاده… وجود اشکان با تموم خورده فرمایشاتش و کارهای خونه…کار بیرون ….  مشکلات دیگران که باهاشون گره خوردم آنچنان مشغولم میکنه که گاهی ساده ترین کارها فراموشم میشه… اما انگار از اینجور آدمها هر چی معذرت خواهی کنی بدتره. ده بار خواستم بگم اگه واقعا دلتنگم میشی چرا خودت یه زنگ نمیزنی اما پشیمون شدم. تا بلاخره دیروز که دوباره گله کرد گفتم خودتون چرا یه زنگ نمیزنید؟ گفت: آخه من باهات قهرم!

انقدر هر بار زنگ میزنم گله میکنه، که هر دفعه دلم براش تنگ میشه و میخوام زنگ بزنم یه حسی در درونم میگه ول کن بابا الان زنگ میزنی به جای این که لبریز انرژی شی بدتر تخلیه انرژی میشی… و همین باعث شده که فاصله تلفن کردن هام بهش بیشتر و بیشتر شه…  

 اگه جزو آدمهای همیشه طلبکار و متوقع هستید این عادت زشت گله کردنو کنار بزارید …. به اعتقاد  من گله کردن فقط فاصله ها رو بیشتر میکنه…

.

.

.

این روزها برام روزهای خاصی هستن . دیروز با مسافر نازنین و پدر و مادرش که از چین اومدن ایران رفتیم دیدن خانواده دنیا و زندگی اسف بارشون رو از نزدیک دیدن. قرار شد پدر مسافر دار و لوازم گلیم بافی  برای مادر دنیا بگیره تا گلیم بافی کنه. عصای پدر دنیا هم شکسته بود که براش خریدن و میلغی هم پول دادن تا مواد غذایی تهیه کنن. قرار شد تو هفته آینده هم با هم بریم شهریار دیدن اون خانم پست قبل… همینجا از مسافر عزیزم و خانواده محترمش تشکر میکنم…

فردا قراره یارا بیاد خونه مون  دوستی چند ساله که از دنیای مجازی قراره بپره تو دنیای واقعیم!!! و برای دیدنش بی قرارم… قراره  هفته دیگه ایده بیاد خونه مون . ایده همون دوست نازنینی هست که دو سال پیش ندیده و نشناخته  با کمک ۴۰۰ هزار تومنیش به بی بضاعتهامون ما رو حسابی سورپرایز کرد… و تو این دو سال خیلی کمک بهمون کرده… حالا هم باز قراره بیاد و برامون پول بیاره… ممنون عزیز دلم…

نازمنگولا جون از کمکت ممنون عزیزم پول به حسابم اومده .

نوشین جان کاری که میخوای بکنی قابل تقدیره کاش کنارت بودم کمکت میکردم یا لااقل دو تا از اون شیرینی خوشمزه هاتو میخوردم… نوشین قراره یه عالمه شیرینی خوشمزه درست کنه و بفروشه و پولشو بفرسته بدیم دست خانواده های نیازمند…نوشین جون از همینجا دستای زحمتکشتو میبوسم. فقط کاش آدرس وبلاگتو گذاشته بودی.

 بچه ها لطفا وقتی برام کامنت میزارید حتما آدرس وبلاگهاتونو بزارید من اونقدر باهوش نیستم که آدرس همه رو حفظ باشم… خصوصا که بعضی هاتون در عالم واقعی که به من زنگ میزنید یه اسم دارید تو وبلاگهاتون یه اسم دیگه!!! قابل توجه مژده خانوم گل!!!  (میدونید که من تقریبا هم سن مادر یا مادربزرگهاتونم!!! و خلاصه سلولهای خاکستری مغزم الان تقریبا  به سفیدی میزنن!!!!)

بچه ها کسی از ساروی کیجا  خبر داره چرا به روز نمیکنه؟