شوهرش پزشک… پزشک عمومی… خودشم ادبیات خونده ادبیات نمیدونم مثلا قبیله آدمخورهای آنگولای مرکزی!!!! با گرایش فلان و بهمان… ( از این زبونهای عجیب غریب!!!)  اما جو خانوم دکتر اونقدر گرفتتش که یه ریز به خودش  میگه خانوم دکتر !! مثلا :خواهرم  گفت تو خانوم دکتری نباید فلان جور باشی یا فلانی زنگ زد گفت خانوم دکتر فلان شب شام در خدمتیم یا …. هر کی ندونه فکر میکنه خانوم دکتر چند تا تخصص دارن!!!

وقتی اونجور با شوق در مورد خانوم دکتر بودنش حرف میزنه یاد مادر یکی  از دوستای رامین میفتم که  چند سال پیش میگفت مادر بدبخت نه ماه بچه رو به دل میکشه… دو سال شیر میده .. ه شبهایی که به خاطرش تا صبح بیدار نمیمونه و چه روزهایی که چشم انتظارش به در …. اولین روزی که میخواد مدرسه بره  دلشوره …. تا دیپلم بگیره جون به لب میشه… برا کنکور قبول شدن چقدر  خون دل میخوره… کلی استرس تحمل میکنه تا بچه اش دکترا شو بگیره…  بعد یکی از راه میرسه زن پسرش میشه و همه  صداش میکنن خانوم دکتر!!! و هیچکس به مادر بدبخت نمیگه مامان دکتر!!! زحمتشو یکی دیگه میکشه تیترش مال یکی دیگه میشه!!!

واقعا چرا باید اونقدر وابسته به القاب باشیم؟  و کمبودهامونو با لفظ دکتر و مهندس پر کنیم؟!!! مهم اینه که چقدر انسان باشیم.. چقدر عشق بورزیم… چقدر دل به دست بیاریم و چقدر تو کوله بار زندگی زمینی مون عشق جمع کنیم…

 پی نوشتها:

ممنون از جناب بیگی در صندوق خیریه حضرت رسول ایران خودرو برای کمک به بهناز… دختر نیازمند و  تنهای وبلاگ من …  ممنون از زهرای عزیزم که هر جا کار این خانواده های نیازمند  گره میخوره مزاحم اون و پدر نازنینش میشم… (آقا اجازه هست دیگه اسم بابا رو بگم یا نه؟)

متشکر  از ایده نازنینم برای کمک به خانواده دنیا… ممنون از مسافر نارنین برای هدیه یه جارو برقی به یه خانواده نیازمند… ممنون از مریم نازنین برای اهدای هزینه  یه گوسفند به خانواده های بی بضاعتمون و ممنون از همه شماهایی که دارید به من یاد میدید که اعتماد به یه ناشناس یکی دیگه از زیباییهای این زندگی زمینیه به داشتن دوستای خوبی چون شما افتخار میکنم…

راستی ممنون از احوالپرسی تون از نگار…. فعلا بنده نوه دار شدم!!! و دو تا همستر به جمع خونه مون اضافه شده… نگار هم مشغول پسرداریه…  اینم عکس پسرهای شیطونش!!!

   اگه ایرانسل دارید تا سرتون تا خرخره کلاه نرفته سری به اینجا بزنید..