نگاهی به چشمای قشنگ و عسلیش که از پشت عینک درشت تر هم به نظر میان میندازم. نگاهم از رو موهای بورش میچرخه و تو چشمای پر از غم مادرش ثابت میمونه. میگم: حالا میخوای چیکار کنی؟ میگه: نمیدونم به خدا. علی همش غر میزنه به جونم که چرا منو مدرسه نمیبری؟ منم میگم آخه فقط مدرسه دخترا باز شده مدرسه پسرا هنوز باز نشده!

 نگاهم دوخته میشه رو علی که دور از دلهره ها ی مادرش  داره به بچه مدرسه ای ها که فارغ از هیچ غمی جیغ و داد کنان به سمت خونه هاشون میرن نگاه میکنه ،  میگم: خوب عقب میفته که از درس. میگه: آخه هر چی اصرار کردم گفتن نمیشه بدون شناسنامه ثبت نام کنیم کلاس اول هم  با بدبختی ثبت نامش کردن. وقتی ۸ سال پیش برای زایمان رفتم بیمارستان فیروز آبادی اونقدر وضعمون بد بود که با دفترچه بیمه خواهرم خوابیدم بیمارستان. حالا گواهی ولادت به نام خواهرم صادر میشه نه من…

میگم: غصه نخور بلاخره یه راهی پیدا میکنیم. شاید بشه اونجا یه آشنا پیدا کنیم گواهی ولادتو به اسم خودت بگیریم… البته فکر کنم لازم باشه که خواهرت با کارت شناسایی و دفترچه بیمه اش  بیاد و گواهی بده که بچه مال توه.  شاید یه آزمایش دی ان ای بگیرن و یه جریمه ای هم به خاطر استفاده از دفترچه غیر بکنن و گواهی رو بدن. نمیشه  که بچه مدرسه نره…

خداحافظی میکنن و میرن… تمام راه تا بیام و اشکان رو از مهد بگیرم توی ذهنم دنبال یه راهم یه راه حل برای این که علی از درس عقب نیفته … برای این که هویت پیدا کنه… برای این که…

پی نوشت: بابت خونه پست قبل خبرهای خوش دارم. فعلا داریم پول جمع می کنیم بلکه بشه برن یه خونه دیگه…. علی الحساب یه دنیا ممنون از الهه عزیزم… از دوست ندیده ام در دوبی … از ایده عزیزم با اون دستای بخشنده و نگاه مهربونش… از نوشین عزیزم بابت اونهمه زحمت ( پخت یه عالمه شیرینی خوشمزه و فروشش به نفع بی بضاعتهای ما. دستاتو از راه دور میبوسم عزیزم.) …  از اینموریکس مهربان  … از مژگان فاطمی شریعت پناهی … از رهای نازنین  و آقای نوروزی عزیز بابت این  که محبت کردن نماینده چند خانواده شدند و وقتشون رو در اختیار ما گذاشتند و از نزدیک با این خانواده  و مشکلاتشون آشنا شدن تا بتونن یه کمک مالی بزرگ بکنن.

دوستای خوبم محبت کنید اگه کسی مبلغی به حسابم ریخت یه کامنت بزاره که من به دستشون برسونم.  

دوست داشتید تو  این رای گیری هم شرکت کنید.