پرده اول:
یه صبح پاییزی تو خیابون
من: برا چی دارید ماشینتونو میفروشید؟ (ماشینشون یه ۲۰۶ تیپ ۶ که تازه ۴ ماهه از کارخونه گرفتن). خانوم: به خاطر پسرم. دیگه داشت واقعا افسردگی میگرفت! آخه عاشق مزدا تری هست! یه مزدا تری خریدم دیگه اینو نمیخوام!!!
 من: پسرتون چند سالشه؟
خانوم: ۴ سال!!!
من:

پرده دوم: 
یه عصر پاییزی خونه خودمون
 من: بیا عزیزم این پول رو یه دوست اینترنتی به نام مریم براتون داده. برای سلامتی شون دعا کنید.        دخترک که ۱۴سالشه و همراه مادره اومده با خوشحالی : آخ جون مامان باهاش برام یه پالتو میخری؟ هوا خیلی سرده.
مادر دخترک: نه فاطمه جون تو عاقلی میدونی که به صاحبخونه خیلی بدهکاریم و حکم تخلیه مون رو گرفته.
دخترک با نا امیدی : آخه هوا خیلی سرده.
مادر دخترک: نمیگم که نمیخرم. انشالله عید میخرم.
دخترک که عین یه عروسک زیباست با تعجب و خنده: وای مامان عید که دیگه هوا گرم شده پالتو به چه دردم میخوره!
من:

 این تفاوتها گاهی نه تنها روح آدمو لبریز درد میکنه که جسم رو هم درگیر میکنه…

*مریم عزیزم روم نمیشه بهت زنگ بزنم داروهامو قطع کردم و کمر دردم شروع شده. گفتم الان شوهرت میگه تا حالا که کمرش خوب بود می مرد یه زنگ بزنه! 
**رعنای عزیزم من یخچالو که گفته بودی برای اون خانواده خریدم امرسان ۳۵۰ هزارتومن برات ایمیل زدم دوبار اما جوابی ازت نداشتم…
*** تو رو خدا هر کی محبت میکنه و پول به حسابم میریزه یه کامنت بزاره تا من بدونم به دست کی باید برسونمش… 
تاریخ ۷ دی ماه از بانک شعبه میدان سیدجمال الدین اسدآبادى پول به حسابم ریخته شده کدوم عزیز پولو ریخته و باید به کی بدم؟