مکان: مدرسه نگار در جلسه ای برای مادر و پدرها تحت عنوان من و دخترم

مادر یکی از بچه ها : آقای دکتر دختر ۱۵ ساله من بسیار شلخته است باور کنید در اتاقشو باید هل بدی تا باز شه بری تو! از بس لباس پشت در ریخته! کف اتاقش هم که دیگه نگو! نمیشه راه بری.
آقای دکتر: خوب شما بهش نمیگید اتاقتو مرتب کن؟
مادر: چرا میگم. اونم میگه: نه که تو که خونه رو دائم مرتب میکنی بابام راه میره سکه به پات میریزه!

خنده حضار!
دکتر: خوب شما چی در جوابش میگید؟
مادر: میگم ببین مادر اگه کارگرای شهرداری دو روز خیابونها رو تمیز  نکنن آشغال و کثافت خیابونها رو بر میداره!
دکتر: دستتون درد نکنه! یعنی شما خودتون در حد یه سوپور شهرداری میارید پایین تا به بچه تون چیز یاد بدید!! 
و باز هم خنده حضار…

مادری میگفت ما چه نسل بد شانسی بودیم تا جوون بودیم هر جا میرفتیم مهمونی  مادرامون می نشستن! ما می رفتیم تو آشپزخونه کمک حالا هم که مادر شدیم باز هر جا میریم دخترامون میشینن ما باید بریم کمک!
واقعا این معضل تنبلی دخترکان این نسل رو چطور میشه حل کرد؟

*من همچنان دنبال کارم برای یک پسری که دیپلم برق داره و واقعا نیازمند کاره حتی فروشندگی…
*ممنون از اینموریکس  عزیز برای کمک به خانواده ای  نیازمند.
*ممنون از آقای ثمره برای اهدای وام برای تهیه جهاز برای عروسی نیازمند.* ممنون از زهرای قشنگم برای این که تا نیمه شب دنبال درمان دختری تنها بی کس و نیازمند بود.  * ممنون از آقای بیگی برای هدیه کمد و فرش به خانواده ای بی بضاعت.