در جدال بین روزهای سخت و انسانهای سخت…
این انسانهای سخت هستند که می مانند نه روزهای سخت …

چشم میدوزم تو چشمای عسلی مهربونش. پلک میزنه و دو تا دونه اشک عین مروارید می غلطن رو گونه های سفیدش که من بارها و بارها هزاران بوسه به روشون زدم. دستهای مهربونشو که سالها برام زحمت کشیدن میگیرم تو دستم. بی هیچ حرفی. فقط نگاهش میکنم و اون هم اشک میریزه و من تو هر قطره اشکش مادری رو میبینم که برای بزرگ کردن فرزندش زحمت کشیده. مادری که داره درد زایمان رو به شوق اومدن نوزادش تحمل میکنه. مادری که یاسمن کوچک و تب دارشو تو آغوش گرفته و راه میبره. مادری که بالای سر یاسمن بیمارش بیدار نشسته تا صبح. مادری که نگران یاسمن آبله مرغون گرفتشه… دلشوره داره که اولین قدمها میتونن این جسم کوچکو راه ببرن یا میخوره زمین  و زانوهای کوچکش زخم میشن. مادری که به ذوق شنیدن اولین کلمه ها از زبون یاسمنش اشک شوق میریزه. دل نگران بخیه هاییه که داره رو پیشونی دختر شیطونش میخوره. دل نگران روز اول مدرسه است. دلشوره امتحانات نهایی رو داره. دل نگران بلوغ و تبعاتشه. دلشوره دختری رو داره که همه کاراشو کرده که بره امریکا درس بخونه و قراره فرسنگها ازش دور شه. نگران دختریه که تو یه شهر دور دانشگاه قبول شده. بی تاب دختریه که مدتهاست ندیدتش. اضطراب دختری رو داره که میخواد به خونه بخت بره….. دلشوره اولین زایمانشو داره… نگران زایمان دومه…
به چروکهای پیشونیش نگاه میکنم. دلم میخواد بگم بمیرم برات که اینهمه برای ماها و بزرگ کردنمون دلشوره تحمل کردی اما لال میشم و فقط نگاهش میکنم. دستهای مهربونشو میبوسم. و فقط نگاهش میکنم. به چشمهای قشنگش به لبهای زیباش. به نگاه مهربونش به گونه های سفیدش به موهای زیتونیش. و به اشکاش. قلبم لبریز عشق مادریه که همه عمرش برامون عاشقونه زحمت کشیده و این روزها بدجور نگرانه. و محتاج دعا… برای سلامتیش و عملی که داره نیازمند دعای قلبهای مهربونتونم.

*ممنونم از جناب آقای فتاح جبلی برای پرداخت قسط کامپیوتر یه دانش آموز نیازمند.
* ممنونم از کلوچه خانوم عزیزم برای کمک به خانواده ای نیازمند.
* متشکرم از لیلای عزیزم برای کمک به جهاز عروس.
*ممنون از خانم کدخدا زاده و خانم رشدیه و خانم فهیمی عزیز  بابت اینکه بیش از یک ساله  دارن خرجی یه خانواده هفت نفر رو میدن.