از در که میاد تو رنگ به صورت نداره… همیشه روحیه عالی شو تحسین میکردم اما این بار….  خدایا این  همه بدبختی برا یه نفر؟ شوهری معتاد که با بدبختی ازش طلاق گرفته. دختری که بعد ازدواج میفهمه شوهرش معتاده و طلاق میگیره و برمیگرده تو خونه پیش مادره. و دو تا بچه دیگه.
یه زن تو این شهر نا امن! که حتی وقتی شوهرت عین شیر هم بالا سرته باید مواظب باشی که گرگهای درنده  تو خیابون تو رو با هر عوضی! اشتباه نگیرن و مزاحمت نشن! چطور باید بی شوهر گلیمشو از آب بیرون بکشه؟ اونم با سه تا بچه…
نفس زنون میگه: بدبخت شدم خانوم رمضانی. بدبخت. اون خیری که ۶ میلیون واسه پول پیش خونه بهمون قرض داده بود زنگ زده که پولمو میخوام. آخه من که یه قرون پس انداز ندارم چه خاکی به سرم کنم؟ خدا میدونه دیشب برای سحر به این بچه ها سیب زمینی پخته دادم. چه خاکی به سرم کنم؟  من که یه قرون پس انداز ندارم. خیلی تلاش کنم شکم این بچه ها رو سیر کنم.
میگم: خدا بزرگه عزیزم غصه نخور. بزار ببینیم شاید جور شد.
میگه: نمیخوام پولو به خودم بدن. بیان به نام خودشون پولو بزارن پیش صاحبخونه که تو این ماه رمضونی با زبون روزه نخوام دنبال خونه بگردم …
سعی میکنم آرومش کنم و بهش امید بدم….میره… میره اما فکرش لحظه ای از ذهنم بیرون نمیره. آخه مگه چند سالشه ؟ چرا به جای این که از زندگی و داشته هاش لذت ببره باید تموم فکر و ذکرش جور کردن یه لقمه نون باشه. چرا از ساده ترین خواسته های زندگی هم باید محروم باشه. کی جواب این چراها رو میده؟ ….

*ممنونم از فرشید ملکان نازنین و برادر گلم علیرضا و اینموریکس مهربان و دوست ندیده ام الهام عزیز برای کمک جهت خرید ماه رمضان  برای سی خانواده نیازمندمون.

روح عموی مهربونم به آسمونها پرواز کرد. دیگه هرگز نمیتونم گرمای آغوششو حس کنم. برای آرامش روحش دعا کنید.