وای خدای بزرگ… من دوشنبه هفته دیگه برای شورای معلمان میرم مدرسه… چقدر خوشحالم از بهمن تا حالا سر کار نرفتم و دلم برای همه حتی شیطونهای کلاسم یه ذره شده. از الان لحظه شماری میکنم برای چهاردهم اردیبهشت…  دیشب تا صبح خواب مدرسه رو می دیدم. گفتم من تا حالا فکر می کردم عاشقم.. عاشق کارم و  شاگردام ولی اینجور که فهمیدم این دیگه عشق نیست جنون و دیوانگیه!!!!! به هر حال امیدوارم که اتفاقی نیفته و بتونم برم….راستی مشکل بابا هم برونشیت بود که خوشبختانه با دارو درمان میشه…