نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم از همه اونایی که میان و با نوشته هاشون بهم آرامش میدن اونم تو این روزهای تنهایی…. تنهایی برای این که من یه زن بسیار فعال بودم غیر از سه روزی که می رفتم سر کار، کلاس انرژی درمانی هم میرفتم …از وقتی که یادم میاد از دوران دانشجوییم همیشه سعی کردم یه جوری از لحظه هام استفاده کنم از کلاسهای عرفانی گرفته تا تند خوانی نصرت و شیرینی پزی و شکلات پزی و سفره آرایی و کلاس شنا و سه تار و طراحی …  خلاصه اینکه من همیشه مشغول بودم حالا فکر کن این آدم اکتیو رو بهش بگن باید تو خونه بمونی کار هم نکنی…به آدم احساس پوچی دست میده احساس بی مصرف بودن …تازه مجبور باشی هی به دیگران دستور هم بدی که یه لیوان آب بیار یه پتو بیار اون تلفن رو بده و خلاصه زیبایی بهار رو از پشت پنجره حس کنی البته من اصلا” ناشکری نمی کنم و از خدا به خاطر تمام نعمتهای دیگه ای که بهم داده متشکرم که بزرگترینش فرزندی هست که قراره به دنیا بیارم و یکی دیگه از اون نعمتهای ارزشمند شماهایی هستید که میایید نوشته هام رو میخونید و با حرفهای قشنگتون منو به زندگی دلگرم میکنید و جلوی افسرده شدنم رو می گیرید ازتون ممنونم…