دو فرشته مسافر برای گذراندن شب در خانه یک مرد ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیرزمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید که چرا چنین کاری کرده او پاسخ داد: همه امور بدانگونه که مینمایند نیستند.
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود در مزرعه مرده بود. فرشته جوان با عصبانیت از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی اما این خانواده دارایی اندکی داشتند و تو گذاشتی که گاوشان بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: در زیرزمین آن خانواده ثروتمند دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد . از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند شکاف را بستم و طلا را از دید آنان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب آن زن و مرد فقیر خوابیده بودیم فرشته مرگ آمد تا جان زن فقیر را بگیرد و من به جایش آن گاو را به او دادم . همه امور بدانگونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم!
آیلا
سلام یاسی جون . این تغییری که تو وبلاگت دادی خیتی عالیه داستانها واقعا دوست داشتنی هستند . منتظر خوندن داستانهای جدید هستم بوووووووووووووس
منا
سلام دوست عزیزم از خوندن مطالبت خیلی لذت بردم همیشه موفق باشی
من خودم و مسعود
داستان قشنگی بود
و قابل تامل !
فرهود
جالب بود ولی همه واقعیت نبود بهم سر بزن خوشحال میشم
روح خبیث
سلام…بعضا دگرگونه ها را تقدیر نهفته ایست که خلاف ظاهراست…….جه نیک ویاچه شرالبته درشرش باید صبوربود …..آپ کردید خبرم کنید ممنون..یاهو
حسین
سلام خوبی داستان جالبی بود ….راستی چه خبر از نازگل کوچولوت
احمد رضا
سلام
همیشه اون چیزی که دیده میشه با اون چیزی که در واقعیت فرق میکنه.
وقتی از کسی چیزی رو خواهش کردی وقتی که اون بهت جواب داد اون موقع فرق بین واقعیت و اون چیزی رو که مدتها در موردش فکر می کردی متوجه میشی.
شاد باشید و چند قدمی نزدیکتر به خدا.