عجب رسم زیباییه شب یلدا…. از وقتی که یادم میاد همیشه شب یلدا کنار مامان اینا بودیم…چه اون موقع که شمال بودن چه بعدها که اومدن تهرون خونه خریدند و برای شب یلدا میومدن تهرون که همه کنار هم باشیم… امسال هم همینطوره و قراره که امشب بریم خونه مامان اینا. نمیدونم چرا همیشه شب یلدا یه حال دیگه ای دارم جدا از مراسم زیبای آجیل خوری و انار خوردن و هندونه خوردنش که اگه اون شب اینا رو نخوری انگار گناه کردی!!!! اون فال حافظش یه حال خاصی بهم میده. من و رامین خیلی به فال حافظ ایمان داریم هر موقع که یه کاری میخوایم بکنیم که دو دل هستیم رامین میگه یه تفال به حافظ بزن ببینیم چی میگه که همیشه هم درست در میاد…  امشب دلشوره دارم که ببینم حافظ در مورد سر کار رفتنم چی میگه… آخه جمعه مرخصیم تموم میشه و شنبه صبح باید برم اداره . این روزها بیشتر از همیشه اشکان رو به خودم می چسبونم همش فکر میکنم جدایی از موجودی که ماههاست با منه چقدر سخته. درسته که اشکان شنبه میره تو ۵ ماه ولی قبل از اون هم نه ماه تموم لحظه ها با من بود و حالا بعد از ۱۳ ماه با هم بودن یه دفعه جدا شدن سخته… برام امشب دعا کنید. نمیگم چی چون خودم هم نمیدونم چی به نفعم هست.فقط بخواهید اون چه به نفعم هست بشه… اگه همین دبیرستان دم خونه مون که همیشه میرفتم بیفتم میرم سر کار و گرنه یه سال مرخصی بدون حقوق میگیرم… تا خدا چی بخواد…