نمیشه که همه خواسته هاتو بر آورده کنه و هیچوقت هم نه مریض بشی نه مشکلی برات پیش بیاد میشه؟ اونوقت رو دل ممکنه بکنی!!! ممکنه یادت بره که سلامتی چه نعمتیه!!! واقعا تا روزهای غمگین ابری نباشن چطوری میشه قدر روزای آفتابی و خوب رو دونست!!! باور کنید الان که دارم این مطلب رو مینویسم خیلی فکم درد میکنه روز سه شنبه یه جراحی لثه داشتم (همون که قبلا گفته بودم) و هنوز درد دارم چند تا بخیه خورده و رویش با خمیر جراحی پانسمان شده… مامان مهربونم وقتی صدامو شنید که گفتم دکتر گفته کل فک بالا و پایینت باید جراحی بشه بغضش ترکید و گوشی رو داد به بابا که من نفهمم گریه میکنه ولی فهمیدم و به بابا گفتم می خوام با مامان صحبت کنم… گفتم  عزیزم چرا گریه میکنی ؟ گفت آخه تو داری درد  میکشی.. دلم برات میسوزه کنارت هم که نیستم که کمکت کنم. گفت نمیدونم تو که انقدر مهربونی و به همه کمک میکنی چرا برات این همه اتفاق میفته (البته من به اون خوبی که اون میگه نیستم ولی خوب مادر همیشه بچه شو خوب و بهترین میبینه!!!)… خندیدم و گفتم از کجا میدونی شاید قراره اتفاقای بدتر بیفته خدا کمترش میکنه…. تو رو خدا ناراحت نباش خدا رو شکر کن که زود فهمیدم و میتونم درمان کنم… خدا رو شکر کن که همسری دارم که به جای غر زدن همراهمه و کلی بهم آرامش میده… و خلاصه آرومش کردم…میخوام پیش یه جراح لثه دیگه هم برم اگه اونم گفت جراحی دیگه برم ادامه بدم. خیلی درد داره ولی چه میشه کرد… البته اعتراف میکنم که اولش که دکتر گفت خودمم کلی جا خوردم و حالم گرفته شد ولی وقتی اومدم تو ماشین و به رامین گفتم کلی باهام حرف زد و آرومم کرد. گفت فوقش این رفت و آمد های ما برای جراحی لثه و کار دندونات یه سال طول می کشه و ما یک سال هفته ای یه بار میاییم دکتر… چه اشکال داره غصه چی رو میخوری؟ … خدا رو شکر کن… و من کم کم آروم شدم و دیدم واقعا راست میگه و غصه خوردن هیچ دردی رو دوا نمیکنه… راستی یادم رفت بگم که بعد از ۱۱ ماه تو خونه موندن دیروز اولین روزی بود که رفتم مدرسه سر کار و اشکان کوچولو رو پیش مادر بزرگش گذاشتم که خدا رو شکر آبرو داری کرده بود و اذیت نکرده بود… راستی یکی از شاگردام گفت خانوم چرا از نگار نمی نویسید… چی بگم نگار دیگه خانوم شده درسته که ۱۱ سالشه ولی عین یه مادر اشکان رو تر و خشک میکنه و انصافا اشکانم اونو از همه بیشتر تحویل میگیره… خدا جفتشونو برای هم نگه داره…