یه کتاب خریدم برای عموی بزرگم به نام جهان پهلوان تختی… آخه عموم دوست جون جونی تختی بود… اولش متن پایینو برای عموم نوشتم… دیشب که برای علیرضا (برادرم) خوندم به آخراش که رسیدم صدای هق هقش بلند شد.فکر کردم داره به مسخره ادای گریه کردن در میاره(آخه خیلی شوخه!) خودمو آماده کردم که بگم خیلی بدی که داری احساساتمو مسخره میکنی ولی نگاهش که کردم دیدم گونه اش پر اشکه!!! و داره از ته دل گریه میکنه!!! موقع رفتن گفت یادت باشه یه لقمه شام بهمون دادی از پشت پامون در آوردی!!!! نمیدونم چرا متنمو اینجا مینویسم شاید زیادی جو گرفتتم!!!
به یاد روزهای قشنگی که مهربانی و صفا تنها موسیقی دلنواز زندگی ها بود…
به یاد لحظه های از یاد نرفتنی عید که لبریز از دلشوره های کودکی بود برای عیدی گرفتن از عموی بزرگ که دستان سخاوتمندی داشت…ه یاد لحظه هایی که در کنار درخت زیبای مگنولیا و بوته های رویایی آزالیا عکس میگرفتیم بدون این که دغدغه ای داشته باشیم که یک سال دیگر از عمرم کوتاهمان گذشت… به یاد تابستان های لذت بخش و آب شور دریا که هنوز هم با مزمزه خاطره اش زبانم طمع تلخ و شور آب دریای آن روزها را که از هر شیرینی دوست داشتنی تر بود به یاد می آورد…به یاد زمستان های پر برف و گلخانه های گرم و دم کرده آن روزها….
به یاد سنجاقکهای رویایی ته باغ که هنوز هم برایم گرفتن آنها شوق کودکی را تکرار میکند…به یاد پاییز هزار رنگی که صدای خش خش برگهایش زیر پا زیباترین موسیقی دنیا بود…
به یاد ازگیل های پر آب و درشت ته باغ…. به یاد انجیرهایی که هرگز به آن درشتی هیج جا ندیدم…. به یاد موهای سفیدی که همیشه مهربانی را تداعی می کرد… به یاد شکار قورباغه های بخت برگشته ته حوض! به یاد شامهای خوشمزه رستوران مدوبن… به یاد روزهایی که گرم بودند گرم عشقهای صادقانه و صمیمی… به یاد دلهایی که مهربان بودند و پر از عشق… به یاد تمام خاطراتم که در آن باغ ماندند و نخواستم که با من بزرگ شوند تا همیشه با تداعی شان لذت شیرین و ناب کودکی را حس کنم…. به یاد روزهایی که نه دغدغه پول را به همراه داشتند و نه حسرت جوانی و نه دل نگرانی پیری… به یاد روزهایی که در کنار هم خوش بودیم و نمیدانستیم که گذر زمان ما را انقدر از هم دور می کند… به یاد عموی مهربانی که برایم عزیز بود هست و خواهد بود….
لورا
تونو خدا وبلاگ منو ببینید ژون بچه هاتون
مليکا
سسسسسسسسسسسسسسسسسسلام. آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون دوم شدم. هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا
دسسسسسسسسسسسسسسسسسست
حاج آقا
بیاد هر آنچه که مرا به یاد او می اندازد … (( GOD ))
مهرداد
سلام یاسمن جان.
ممنون از اینکه لطف کردی و منو جز دوستانت پذیرفتی….
امیدوارم بهتر شده باشی
مهمونی خوش گذشت؟
همه چی از یاد آدم میره ….
مگه یادش که همیشه یادشه…..
در پناه حق باشی.
یا حق.
شکوفه
یاد باد آن روزگاران یاد باد … 🙂
محمد
متن زیبایی بود.خوش به حال عمویت که چنین نامه ای را در حاشیه چنان کتابی هدیه می گیرد.بچگی را توی کار گلفروشی گذراندم.مگنولیا و آزالیا و طعم مرطوب گل خانه های تهران و شمال را می شناسم.هورتانسیا را یادت رفته بنویسی که دم عید می آمد. و ظرافت گل های کاغذی باغات شمال را. بوی عید در آمد!
ساحل افتاده
یاسمن جون خوب شدی ؟ چه روزهای خوبی بودند که زود تموم شدند و رفتندویادشون به خیز.
من خودم و مسعود
سلام
ببخشید که ۳-۲ روزی سر نزدم
این سه تا پست آخر را خوندم
امان از وقتی که بد بیاری بیاد سراغ آدم !
همینجوری پشت سر هم میرسه
در مورد معلمها که نگووووووووووووووو . کسی را پیدا نمیکنین که دلش پر نباشه D:
کرم دندون
امید
با خوندن متنت منم یه گشتی توی کوچه خاطراتم زدم. نمی دونم چرا همیشه یادآوری خاطرات گذشته ( حتی خاطرات شیرین ) گونه هام رو مرطوب می کنه !!!!
… شاد و پاینده باشی و خدا عموی عزیزت رو برات نگهداره .
مهرداد
سلام یاسمن جان …
دیگه حتما خوب خوب شدی….
خدا رو شکر….
من آپ کردم پیشم بیا خوشحال میشم . منتظرم….
یا حق.
ط.م
سلام مطالب وبلاگ شما دوست عزیز رو مدتیست که دنبال میکنم یه چیز خیلی برام عجیبه البته منو میبخشین ا میدوارم که ناراحت نشین میخواستم بدونم چرا هر اتفاقی براتون تو زندگی میوفته رو تو وبلاگ میارین به نظر من این مطالب شاید برای خود شما مهم باشه ولی برای من که خواننده هستم زیاد جذابیت نداره چون این اتفاقها مسایل روز مره زندگیست که کم و بیش برای همه اتفاق میوفته البته بازم معذرت میخوام من فقط نظرمو گفتم بای بای
پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم هر کسی میتونه اینجا هر نظری بده(جز فحش!!!) ولی منم یه سوال دارم خوب اگه به نظرت جذاب نیست چرا مدتیه که دنبالش میکنی؟ از من به تو نصیحت هرگز وقتتو برای چیزایی که ایمان داری به درد نخورن تلف نکن! منم اینجا برای دل خودم مینویسم و از نوشتنش لذت میبرم شاید منم اگه یه روز به این نتیجه برسم که کارم بیهوده است دیگه ننویسم…
مریم
یاسی جونم..واقعا که باز اشکمو در آوردی …چقدر روزای خوبی بودن…شبای یلدا …روز اول عید… چهارشنبه سوری …تولدا..وقتی خوندم یادم افتاد که خاطراتی بسیار قدیمیتر از اون چیزایی که توی ذهنم ورجه وورجه می کنند هم وجود داره ..خاطراتی که نمی دونم چرا به اون ته تهای ذهنم رونده شده بودن و حالا تو به یادم آوردی …حیف می دونم دیگه تکرار شدنی نیستن
مریم
یاسمن جونم سلام…حالت چطوره خانومی…بهتر شدی؟…راستی نگفته بودی دست به قلمی…متنت عالی و زیبا بود…میدونی با تصویر سازی که کرده بودی کاملا احساستو منتقل کردی…و ممنونم بخاطر این حس قشنگ..مواظب خودت باش گلم.
محمد
سلام.چه جالبه که خانواده تو توی کار گل هستند.راستش قراره نشونی های خیلی بارز ندم که یه موقع شناخته شم!فقط بگم که حول و حوش باغ مرحوم کمپانی بود و روز های شگفت انگیزی رو اون جا ها گذروندم.
ملینا
سام..
عزیزم یاسمن جان من که دیروز اپیدم!
انگار تاریخشو ندیدی..(ناراحت..! ..)
پستت خیلی قشنگ بود..
به یاد گذشته ها..
ادما همیشه دوس دارن روزای خوبه گذشتشونو بیاد بیارن!
ط.م
من میومدم و سر میزدم ببینم قالب وبلاگ و نوشتن عوض شده یا نه میدیدم نه البته الان مدت زیادی بود که سر نزده بودم تا اینکه امروز این توفیق رو پیدا کردم و اومدم از پاسخت ممنونم بای بای
فریمان
درود.
یاد بعضی چیزا خیلی سخت شاید به همین خاطر فراموش کردن یکی از بهترین نعمتهای خوداس.
بدرود.
مهرداد
سلام یاسمن جان…
ممنون که اومدی پیشم…
انشالله که جز گروه سوم باشیم..
آمین…
بازم بیا …
خوشحال میشم
یه حق.
لورا
سلام کوچولوتر از خودم
توام مثل خودم با نمکی
منم دوست دارم همه چیزو به همه بگم
در ضمن اپدیت کردم بیا ببین باشه؟
مرسی تو مسابقه هم شرکت کن
دوست دارم بابای
عارف
پیر شدیم رفت.. یا حق
Marjan Ramezany
Salam Yasi joon, khastam begam matne ghashangi ke ranje be babam (amoot) neveshti ro khoondam va hameye khaterate ghashange bachegimoono zendeh kardi…. man ke har vaght Eid mishe tamoome oon khaterat mesle ye film az jelooye nazaram migzare, hata vaghti ke injam! doostet daram. boosssssssss